لبریز از تو
داغ تو از جسم ها رد شد و جان آتش گرفت
دید کافی نیست، برقی زد، جهان آتش گرفت
پیش از آن یخ بود و قطبی بود، عمری زیر صفر
پیکر خورشید هم از آن زمان آتش گرفت
هیزم از زور خجالت گونه هایش سرخ شد
تا که پشت چارچوب خانه تان آتش گرفت
در تحمّل کرد تا آتش نگیرد چونکه تو...
در تحمّل کرد اما ناگهان آتش گرفت
ناگهان پائیز شد هجده بهار زندگیت
غنچه ای در برگ ریز این خزان آتش گرفت
حرف حرف واژه ها از سوز، خاکستر شدند
هر کجا تشریح داغت شد، بیان آتش گرفت
روز محشر عاشقی مان نقطه ی امید ماست
با دلی لبریز تو کی می توان آتش گرفت
علی اصغر ذاکری