امامِ رئوف

من و تو

کس نداند خبر از درد نهان من و تو
آنچه بگذشت در این بین میان من و تو

«آن زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان»
آن زمانی که فقط بود زمان من و تو

نه زمین بود، نه خورشید، نه آدم، حوا
آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو

تا خدا در صدد ساختن آدم گشت
خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو

همه ی عالم و آدم، همه از روز ازل
می نشستند سر سفره ی نان من و نو

بانیِ خلقتشانیم و همین آدمها
چند روزی است بریدند امان من و تو

یاد داری که در این شهر در این خانه ی عشق
شادی هر دو جهان بود از آن من و تو

سرخی چشم غروب است که خون می بارد
آسمان نیز شده دل نگران من و تو

گوشه ی خانه مزار من افسرده شده
دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو

دست تقدیر مگو پنجه ی یک گرگ صفت
که چنین فاصله انداخت میان من و تو

امیر حسین الفت


[ جمعه 92/1/2 ] [ 4:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 1193170