ناگهان
بر صورت گلبرگ مادر، ناگهان زد
با ضربه ی سنگین دستش بی امان زد
دست پدر را بست بعداً با غلافی
تا لحظه ی زخم شکست استخوان زد
تا هفته ها تا ماهها تا روز آخر
بر آسمان بازویش رنگین کمان زد
دست از سر پهلوی او هم بر نمی داشت
ناباورانه تا نفس تا داشت جان زد
طوفان تمام یاسها را برد و جایش
بر پیکر آلاله خیزش ارغوان زد
حالا همه آواره های این زمینیم
نفرین به چشم کینه ای که چشممان زد
علیرضا لک