احترام واجب
با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو
بر دستهای هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟
تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو
مثل خدیجه هستی تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو
از جانب خدای تمامی یاسها
واجب شده برای همه احترام تو
قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی
ای قلّه ی نجابت توحید جایتان
تا آسمان کشیده شده ردّ پایتان
باران هم از لطافتتان حرف می زند
وقتی نزول می کند از چشم هایتان
طوفان نور! بال و جبرئیل ریخت
در اولین شب حرم کبریایتان
ای سایه ی ندیده شده، آیه ی حجاب
ارث نجیب فاطمه بوده حیایتان
حالا که بر رسالت محمل نشسته اید
مائیم و خطبه های پس از کربلایتان
دلواپس نگاه حسن ای تب حسین
بنیانگذار عشق، تو ای زینب حسین
مضمون من به قدّ شماها نمی رسد
ذهن حقیر قطره به دریا نمی رسد
از معجزات سوره ی مریم لبالبم
با این همه دوباره مسیحا نمی رسد
ای قبله گاه شمع، از این پس به دست توست
آتش اگر به پیکر پروانه می رسد
چشمان من نشسته سر راه محملت
یا می رسد به پای شما یا نمی رسد
هر دختری که زینب کبری نمی شود
هر دختری به دامن زهرا نمی رسد
آغوش گرم یاس فقط مستحقّ توست
حتی اگر خدات بخوانیم حق توست
سجاده ها دم سحرت را شنیده اند
باران چشمهای ترت را شنیده اند
آه ای قنوت وتر! تمام فرشته ها
توصیف های بال و پرت را شنیده اند
وقتی که حرف می زنی انگار خاطرات
طوفان خطبه ی پدرت را شنیده اند
این ابرهای گریه ی ما قبل کربلا
آن سایه های روی سرت را شنیده اند
پر اضطراب بودی و پروا نداشتی
جز ذکر یا حسین به لبها نداشتی
ای آیه آیه آیه ی تو سرگذشت غم
در رگ رگ جنون من آخر بزن قدم
می آیی از تنفس یک ظهر پر ز آه
ای جبرئیل خسته به طوفان گریه ام
هر قطره قطره اشک تو صد علقمه عطش
هر آه سینه سوز تو صد آسمان حرم
آئینه ی شکسته ی محمل! مسیح زخم
در کوچه های سنگدل کوفیان بدم
با چشم های خیس خودم می نویسمت
من تا ابد تلاطم دریای زینبم
از پشت آن نقاب نجیبت نگام کن
بر روضه های ابری خود مبتلام کن
قلبت تپید و سوره ی مریم شروع شد
تفسیر زخم های مجسم شروع شد
از پشت کوه های ازل با شعاع اشک
نامت طلوع کرد و از آن غم شروع شد
اندازه ی تمامی دنیا دلت شکست
از چشم تو مراثی ماتم شروع شد
از زینبیه سینه زنان تا لب فرات
خون گریه ی سلاله ی زمزم شروع شد
وقتی وزید معجر تو دست بادها
غمگین ترین غروب محرم شروع شد
طوفان گرفت و دار و ندارت به باد رفت
پیراهن عزیز بهارت به باد رفت
دار و ندار آخرتان را گرفته اند
بر روی نیزه ها سرتان را گرفته اند
تنگ غروب روز دهم بی مروّتان
راه عبور معجرتان را گرفته اند
با تازیانه یکنفس از عصر تا به شام
بال و پر مطهرتان را گرفته اند
این لاله های سرزده از باغ مقنعه
سر تا به پای پیکرتان را گرفته اند
چیزی نمانده بر تن این آسمانِ زخم
پیراهن برادرتان را گرفته اند
بی شک اسیر شهر پر از رذل می شوی
وقتی بدون دست ابالفضل می شوی
علیرضا لک