امامِ رئوف

خیبر نشین

منم یهودی این شهر، شهر بی دردی
منم یهودی این شهر، شهر نامردی

منم یهودی این شهر، شهر دلتنگی
جدا از این همه مردم، جماعتی سنگی

منم کلیمی دیروز و شیعه ی امروز
نشسته ام سر یک کوچه، کوچه ی جانسوز

منم گدای همین خانه، خانه ای بی در
اسیر غربت مردی شبیه پیغمبر

من از اهالی خیبر نشین صحرایم
بزرگ زاده ی قومی ز کیش موسایم

منم که دیده دو چشمم شکوه خیبر را
حماسه های نفس گیر دست حیدر را

تمام خیبریان را به پای خود افکند
همان دو دست که در را ز جای خود برکند

تمام لشگر ما را اشاره اش پاشید
زمین و هرچه در آن بود را به هم پیچید

همان دو دست که بوئیدشان پیمبر عشق
همان دو دست که بوسیدشان پیمبر عشق

رسید نوبت روزی که خواب می دیدم
بر آن دو دست خدایا طناب می دیدم

صدای هلهله و ازدحام مردم بود
شراره بود و در و دود بود و هیزم بود

میان گریه ی طفلان دو دست او را بست
همان کسی که لبش غرق در تبسّم بود

شکسته بود در و مادری زمین می خورد
صدای ناله ی او بین خنده ها گم بود

اشاره کرد که او را پی علی بزنند
میان اهل مدینه عجب تفاهم بود

هرآنکه بود در آن کوچه سمت زهرا بود
تمام راه خدایا پر از تلاطم بود

حسن لطفی

و پیامبر اعظم(ص) امیرالمؤمنین علی(ع) را مأمور به صبر کرد.
چه صبری؟ صبری که یهودی را مسمان می کند.
آن روز یک مرد یهودی از کوچه ی بنی هاشم عبور می کرد که با حالت تعجّب دید  علی ابن ابی طالب، همان آقایی که رشادت هایش را در جنگ خیبر دیده بود را با دستان بسته با طناب، بر روی زمین می کشند! با خودش گفت این مرد اگر بخواهد شمشیر بکشد، تمام اهل مدینه حریفش نمی شوند. چرا دارد صبر می کند و چیزی نمی گوید؟!
و سپس اشهد ان لا اله الا الله و اشهد و انّ محمد رسول الله بر لبانش جاری شد و به اسلامی ایمان آورد که برای حفظ کردنش باید صبر کرد. وقتی فهمید  که او از جانب رسول گرامی اسلام مأمور به صبر بوده. گفت این دین دین شریفی است؛ این قهرمان که می تواند یک تنه با همه ی آنها مقابله کند برای حفظ دین صبر می کند.

عجب صبری. عجب صبری!


[ یکشنبه 91/12/20 ] [ 9:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 45
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 1193226