امامِ رئوف

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا
آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا
 
قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من
کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا
 
پهن کردم سر راه تو بساطی دل شب
تا که رونق دهد احسان تو بازار مرا
 
پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده
به کناری نزدی پرده ی اسرار مرا
 
گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام
شود آیا سر و سامان بدهی کار مرا
 
آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم
تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا
 
آخر کار شده شوق شهادت دارم
پس به تاخیر میانداز تو دیدار مرا
 
خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد
کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا
 
ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد
بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا
 
حال مهمان شده ای، وقت پذیرایی ماست
بشنو این روضه ی بین در و دیوار مرا
 
مادرت پشت در افتاد و صدا زد پسرم
با تن سوخته جان داد و صدا زد پسرم

قاسم نعمتی


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 116
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 1193468