در می زنند...
در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده
او رفته بود حقّ خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر آمده
وقتی رسید اوّل مسجد صدا زدند
بیرون روید دختر پیغمبر آمده
سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده
سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مدینه به زانو در آمده
مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که از خیبر آمده
وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده
مانند یک کبوتر از این لانه رفته بود
حالا بدون بال و بدون پر آمده
گنجینه های باغ بهشت است مال او
هرچند گوشواره اش از جا در آمده
در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده
علی اکبر لطیفیان