امامِ رئوف

دود بود و ...

دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود

شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ امّا بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در

میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبّت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد

شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد

گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد سوی پهلویش مرو

حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوّت داشت دشمن جمع کرد

روز رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت

پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست

جوی خون نه، تا به مسجد رود بود
دود بود و دود بود و دود بود...

حسن لطفی


[ سه شنبه 91/12/15 ] [ 11:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 117
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 1193469