جا به جا
دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفت
زلفش رسید باز مرا دست و پا گرفت
بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز
یعنی مرا برای رضای خدا گرفت
شادم که طایرم سر دوشش نشسته است
با زلف خویش، بخت مرا جا به جا گرفت
عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت
اصلاً تمام شعله از این بوریا گرفت
وقتی زدی به آب دقیقاً چگونه بود
چشمم تو را به یاد ندارم کجا گرفت
فرمود در فراق جمالم زبان بگیر
امّا جلال دوست زبان مرا گرفت
هر تار زلف دوست به یک جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت
عید است ای حسین، مرا ذبح می کنی؟
گویا حبیب، هدیه به مسلم حنا گرفت
در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد
هرکس برای خود کفن از کربلا گرفت
من بعد از این به درد خودم گریه می کنم
آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت
پرسیده ام ز معنی، او هم خبر نداشت
اصلاً رفاقت من و تو از کجا گرفت
محمد سهرابی