امامِ رئوف

خموشی

بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه مرا هفته ی بی دوست وبال است

یک مرحلع از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است

غم خورد دلم را و کسی معترضش نیست
در مشرب ما خوردن میخانه حلال است

منسوخ نشد چشم تو با دیده ی مردم
این فتنه ی شب خیز ز آیات قتال است

در قال شرر نیست چه دیروز چه فردا
پروانه ی ما سوختنش بسته به حال است

با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن میوه ی بدبخت که کال است

باید که سر از خویش به تقصیر بگیریم
با تیغ زند هر که سر خویش حلال است

زآن چشم که حق حافظ او باد مرا دید
آینده ی من بسته بدین قهوه ی فال است

در جلوت عشاق میفتید که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 9:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 98
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 1193450