سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

کوچه باغ

ای فدای تو جنّ و روح و بشر
وی اسیر تو این همه یکسر

خانه ی جان بدون تو ویران
با تو ویرانه کاخی از مرمر

بسکه گیراست چشم نافذ تو
نمی افتد گدا ز منظر تو

وقت کوبیدن سرای تو شب
گاه حاجت گرفتن از تو سحر

چون تویی اول تمام رسل
آدم بوالبشر شود آخر

کوچه باغ محبّتت خضری
چل چراغ ولایتت اخضر

امّتت را به دایه نسپردی
ای به ما مهربانتر از مادر

ای ذبیح تو هر چه اسماعیل
وی قتیل تو هرچه پیغمبر

ساقیِ می فروش می ریزت
شاهدی چون علی بلند اختر

حجر السود است دیده ی تو
لیک چشم سیه کجا و حَجر

ابرویت تیغ بی نیام سپاه
مژِگان تو نیزه ی لشگر

گونه ات سیب، لیک سیب بهشت
لب لعل تو در مثل گوهر

در سفیدی، گلوی تو نقره
در تلألو جمال تو چون زر

آن چه ریزد ز شیوه ی تو، ادب
و آن چه  زیبد به عشوه ی تو، هنر

الغرض، مصطفی مگو، غوغا
فی المثل، مصطفی مگو، محشر

کرده موسی به مدحت تو قیام
بسته عیسی به خدمت تو کمر

ما سِوَی الله به چشم تو صغری
جز تو در چشم کبریا اصغر

ابتدای مدیحه ات توحید
انتهای ثنای تو داور

دستبوس تو سینه ی محراب
پای بوس تو پله ی منبر

تا نسوزد پر ملک از قرب
به که ساید به پای تو شه پر

جای دارد تو را که جامه درند
کاروانی ز یوسف و ز پدر

آن چه فرموده ای اراده، قضا
و آن چه بنموده ای پیاده، قدر

مادرت در عفاف، آمنه نام
بانویی چون خدیجه ات همسر

سنگ افتاده در رهت کعبه
گرد و خاکی به راه تو مشعر

هر که یاد تو می کند ایمن
و آن که ذکرت نمی کند، مضطر

یکی از چاکران تو حمزه
یکی از مخلصان تو جعفر

همچو حیدر برای تو داماد
همچو زهرا برای تو دختر

نوه ات همچو زینب کبری
هم نتیجه چنان علی اکبر

تیغ پیکار تو ولای علی
رجز حمله ات دم حیدر

تا به گردت علی طواف کند
در دل معرکه مبر تو سپر

مرتضی خادمت به گاه حضر
هم ملازم تو را به وقت سفر

منکران تو در مثل چو حمار
دشمنانت همه به حُکم بقر

ذکر خیر تو مثل نقل و نبات
یاد رخساره ی تو قند و شکر

ندهی اذن اگر، زبان ها لال
گر کنی حکم، گوش ها همه کر

گذرت هر کجا فتاد، نعیم
نظرت دور شد ز هر چه، سقر

هر که را سوختی شود سلمان
و آن که آموختی شود بوذر

مَثَل تو به ماسِوی سلطان
مَثل ماسوی به تو نوکر

شیعیان تو از طلا هستند
مرتضی و تو در مثل زرگر

آهن از لطف تو شود چون موم
بهر داود، پیر آهنگر

همه در دست های لایق توست
سوزنِ حکم و جامه های قَدر


مهر در حجره ی تو مستأجر
هم رهینِ سراچه ی تو قمر

کمی از پهنه ی دلت مغرب
گوشه ای از سرای تو خاور

هر که گوید که نیستی تو خدای
به همان رب نمی کنم باور

ای که گفتی به اهل و امّت خویش
زیر این آسمان پهناور

بعد من حرمتش نگه دارید
مصطفی باشد و همین دختر

آب غسلت هنوز جاری بود
که بابُ الله اوفتاد شرر

همچو زمزم گریست بر حالش
چشم در چشم، چشمه ی کوثر

من چه گویم ز داغ این معنی
غیر وا احمدا ز سوز جگر

نعش پیغمبری به روی زمین
بین دیوار و در گلی اطهر

محمد سهرابی


*****

عظمت خاتم

سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت

رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت

آسمان در قُرق دسته ی کرکس ها بود
روح آزاده ی پرواز هوادار نداشت

شهر در سلطه ی زیبایی زنگی ها بود
سال تا سال به آئینه کسی کار نداشت

کورها در همه سو راه نشان می دادند
بود اگر قافله ای قافله سالار نداشت

شحنه از سفره ی پر رونق دزدان می خورد
مزدی آزادگی مرد به جز دار نداشت

تو نبودی که ببینی رمه سرگردان بود
گرگ این قصّه ی پر غصّه خودِ چوپان بود

بادی از بادیه آرام به خاور می رفت
آتش حوصله ی فارسیان سر می رفت

کاخ، دیوار به دیوار ترک بر می داشت
آب، دریاچه به دریاچه فروتر می رفت

بلبلی مأذنه در مأذنه می داد اذان
میخکی آرام آرام به منبر می رفت

عطر یاقوت حجازی به یمن می بارید
رنگ گل از سفر مکه به قمصر می رفت

رنگ، در باغ رها می شد و گل می رقصید
عطر، از پنجره می آمد و از در می رفت

عشق می گفت بخوان و تو غزل می خواندی
روح، در قالب کلمات معطّر می رفت

«عشق باریده ست باریده ست گل باریده ست
از در قونیه تا طرقبه مُل باریده ست»


می روی درک کنی شور پرستوها را
تا فراموش کنی غربت این سو ها را

ماه خوابید به جای تو در این بستر تا
نقش بر آب کند حیله ی راسو ها را

راهی شهر بهارانی و با هر گامی
بیشتر می شنوی رایحه ها، بوها را

گرم، هر نخل به تو دست تکان داد و ببین
آخرین بدرقه ی نازک آهوها را

شهر، برخاسته با شور خوشامدگویی
چه ستبرند ببین شوکت باروها را

می سپاری به نسیم و همه دل می سپرند
بیرق «باد به هم ریخته» ی موها را

مردم شهر از امروز بهاری دارند
خوش به حال همه شان دل به چه یاری دادند!

مهدی فرجی


*****

لا شریک له

گاهی غزل بخوانم و گاهی غزل شوم
گاهی به تکه پاره ای از دل بدل شوم

گاهی که صحبت از لب لعل تو می کنم
انگار که تعارف جامی عسل شوم

جانم غزال تیر نگاه نجیب توست
بی تو چگونه کشته ی تیر اجل شوم

بی مهر تو محلی از اعراب نیستم
وقتی نگاه می کنی اهل محل می شوم

گفتی ز طول سجده مقرب شوی به حشر
بگذار تا حدیث تو را فی المثل شوم

در لحظه ی خطیر حماسه مرا بخوان
ورنه به مکر زهد و ریا معتزل شوم

قالوا بلای ما به تو، تنها الست نیست
روزی هزار بار چو روز ازل شوم

گفتند بی بها که بهشتی نمی شوم
من هم دعا کنید که اهل عمل شوم

حالا که مست باده ی ناب پیمبرم
 باید موحدانه کنم وصف دلبرم

ای اشهدت گواه خدا، لاشریک له
چون تو ترانه ی دل ما لا شریک له

تو آمدی و بندگی آغاز شد چه خوب
با تو شروع شد همه جا لا شریک له

عالم خبر ز خلقت یکدانه ی تو شد
تا بشنود ندای تو را لا شریک له

ابلیس از فریب شما نا امید ماند
وقتی که گفت ارض و سما لا شریک له

کسری ز اقتدار قدومت فرو نشست
وز چارده ستون ولا، لا شریک له

بت ها صدای پای تو را تا شناختند
عابد شدند پیش تو با لا شریک له

ای بت شکن! به قصر دل ما سری بزن
کسری بریز و خیمه ی پیغمبری بزن

ای برگزیده در دو سرا مصطفی تویی
 قبل از قدیم هم شجر مرتضی تویی

ای پرتو ائمة الاطیاب، نور تو
روح مطهر همه ی اولیا تویی

عالم به خاطر تو فقط آفریده شد
تاج سر اباالحسن مجتبی تویی

نور نبوت تو امامت به بار داد
یعنی که علت و سبب هل اتا تویی

تبریک هر رسول اولوالعزم با تو گفت:
بعد سلام: سید ما انبیاء تویی

بر شأن تو خلیل خدا غبطه می خورد
در ملک حق یگانه حبیب خدا تویی

ای قسط و عدل، موهبت دین حضرتت
سرمایه ی محبت آل عبا تویی

هرگز بلند مرتبه تر از تو کس نشد
السابقون تر از همه ی ازکیا تویی

امر تو شد مطاع جمیع فرشتگان
دارنده ی شرافت ارض و سما تویی

وقتی برای کرب و بلا گریه می کنی
انگار از ازل به غم کربلا تویی

ما را ظهور تو ز جهالت نجات داد
 آری صدای گرم تو ما را حیات داد


بی تو خدا به خلق بشارت نمی دهد
کس را سوی بهشت بشارت نمی دهد

تا تو شفیع امّت مرحومه می شوی
دوزخ به شیعه ی تو حرارت نمی دهد

اینجا محبّ تو به بلا مبتلا شود
عقبا به امّت تو مرارت نمی دهد

هر بنده ای که زیر لوایت بزرگ شد
دیگر مقام خود به حقارت نمی دهد

ای حاصل تمامی اصلاب شامخه
بی تو خدا لباس طهارت نمی دهد

ای آفتاب، ذرّه ای از روشنای تو
رویت مرا مجال نظارت نمی دهد

وجه خدا که قرص جمال محمّدی ست
هر دیده را که فیض زیارت نمی دهد

خلق خوشت که اسوه ی رفتارها شده
حتّی به خصم، حق جسارت نمی دهد

ای دل دخیل گنبد خضرا ببند باز
پرواز کن به وادی نام آور حجاز


پای شیوه ی خدایی تو فوق کارها
وی سیره ی الهی تو تا دیارها

چون تو کسی حدیث ولایت نخوانده است
 حرف تو بهترین سخن روزگارها

هرگز حجاب مانع تو با خدا نبود
موسی کجا، تکلم لیل و نهارها

عالم حیات یافت ز تو چشمه ی بقا
وز اشک تست گریه ی شب زنده دارها

میلاد تو که پرده ی ظلمت کنار زد
شد کعبه پرده دار شما پرده دارها

پاکیزه تر ز گوهر نابت نیامده
ای معتبر ز تو همه ی اعتبارها

پاییز از تبرّی تو خشک می شود
سبز از تولّی تو شود نوبهارها

بنت الوهب که واسطه ی اهل بیت توست
جان داد از صلابتتان شهریارها

دنیا شبانه روز مدار اذان تست
نام تو پنج نوبه رسد از منارها

احکام دین معطّل اگر ماند بعد تو
از بس رسید آل تو را ناگوارها

در هر بلا به راه ولا امتحان شدی
لعنت به قاتل تو و هیزم بیارها

باید بساط نافله ای دست و پا کنیم
 باید امیر قافله ای را صدا کنیم


ای سینه ی تو حافظ گنجینه ی علی
تنها تویی مباشر دیرینه ی علی

قرآن فقط به سینه ی تو می کند نزول
گنج ولایت است فقط سینه ی علی

تنها نه با علی که دلش با تو هم نبود
هر کس که داشت در دل خود کینه ی علی

تو با نمک تری اگر از یوسف نبی
روی جمال تست به آیینه ی علی

کوثر عطیّه ایست به خلق عظیم تو
بلکه هدیه ای به طمأنینه ی علی

معراج تست لیلة الاسرای فاطمه
وآن شب نشینی است به دوشینه ی علی

شایسته ی حکومت ناب محمّدی ست
آل علی و دولت و کابینه ی علی

روز ظهور مهدی موعود نسل تو
یوم الحسین باشد و آدینه ی علی

می میزنم ز باده ی دلبر شبانه روز
دم میزنم ز احمد و حیدر شبانه روز

حاج محمود ژولیده


*****

شما زمان شروع من، ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید

به شوق روی شما هست وقف محرابم
شما تهجدمید و شما دعای منید

شما برای خدایید و من برای خودم
نه من برای شما نه شما برای منید

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم
به آفرینشتان پس شما خدای منید

شما بهار، شما آسمان، شما برکات
به خاندان شما اهل بیت حق صلوات


بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی
خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

تو حق محضی و در خلوت خداوندی
کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

برای آن که خدا ناظر خودش باشد
شبیه آیینه ای در برابرش بودی

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم
خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو
تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت
خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت


فدائیان نگاهت شهید جانانند
ملازمان سر کوی تو بزرگانند

فراریان سر گیسویت پر از کفرند
اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو
به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

رسول سبز ببینم که می شناسیشان
همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد
عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود
گل محمدیِ دست بچه های تو بود

سلام اول صبح و غروب این خانه
مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد
نزول آیه نزول خودت برای تو بود

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل
همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله


تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست
کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

قرار شد همه عقد برادری خوانند
برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت
اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

اگر سؤال کنند از تو حضرت حق کیست
قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

برای فخر تو این بس یگانه دامادت
جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند»

علی اکبر لطیفیان

از وبلاگ نود و پنج روز باران


[ شنبه 91/11/7 ] [ 9:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 201
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186099