امامِ رئوف

این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم
من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم
 
شکر خدا اکنون درون طشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم
 
بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش
من مثل زهرا مادرت آزار دیدم
 
یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است
سیلی که خوردم عمّه را هم تار دیدم
 
احساس کردم صورتم آتش گرفته است
خود را میان یک در ودیوار دیدم
 
مجموع درد خارها بر من اثر کرد
من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم
 
سوغات مکّه توی گوشم بود بردند
کوفه همان را داخل بازار دیدم
 
          کاظم بهمنی


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 5:10 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 90
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 1192336