از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی
می خواستم به پات سرم را فدا کنم
امّا به خواهر تو ندادند مهلتی
کی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو که ندارد مشقّتی
بهتر نبود جای تو من کشته می شدم؟
بی تو چگونه صبر کنم... با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گریه کردهایم
چشمی ندیدهام که ندیده جراحتی
تو رفتی و غرور حریمت شکسته شد
هنگام غارت حرم آن هم چه غارتی
آتش زدند خیمه ی ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی
این بچه ها تمامی شان لطمه خوردهاند
با من ولی به شکوه نکردند صحبتی
کم مانده بود خم بشوم کم بیاورم
از دست تازیانه ی بی رحم لعنتی
غصّه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتح شام آمدهام با چه هیبتی
شرمندهام رقیه ی تو در خرابه ماند
لطفی کن و سراغ نگیر از امانتی
عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
مصطفی متولی
برگرفته از وبلاگ شعر شاعر