همین جا بود ...
رفتم اسیری و رسیدم مبتلاتر
با دردها با روضه هایت آشناتر
هرجا که رفتم هر قَدَر هم داغ دیدم
آنجا نشد امّا برایم کربلاتر
آخر همین جا بود هستم را گرفتند
شمشیر تند و نیزه هایی بی حیاتر
هر لحظه در پیش نگاه من سه شعبه
این تیرهای تشنه ی با اشتهاتر
یادم نرفته لحظه ی افتادنت را
در زیر دست و پای تیغی بی خداتر...
... از سنگ هایی که به پیشانی نشستند
تا نعلهای تازه ی سر به هواتر
***
حرفی بزن با این اسیر زخمهایت
آخر ندارم از تو ای جان آشناتر
علیرضا لک