به هم ریخته
بابا بنِگر رویِ به هم ریخته ام را
وا کن گرهِ موی به هم ریخته ام را
دیگر رمقی نیست به رویت بگُشایم
چشم ترِ کم سویِ به هم ریخته ام را
من فاطمه ی شام شدم خُرده مگیری
لرزیدنِ بازوی به هم ریخته ام را
از مو که مرا بین هوا زجر نگه داشت
دیدند سر و روی به هم ریخته ام را
آرام کن عمّه تو پس از حرفِ کنیزی
این خواهرِ کم روی به هم ریخته ام را
هر تکیه ای از موی سرم دستِ کسی رفت
پیدا کن النگوی به هم ریخته ام را
در شامِ غریبانِ من آرام بشویید
خونابه ی پهلوی به هم ریخته ام را
جواد پرچمی