هیچکس
چند روزی می شود می سوزم امّا هیچکس
دردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکس
از سر شب عهد کردم با تمام زخمها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکس
مثل بابا، مثل عمّه، مثل سقّا، مثل... نه!
من هم از جایی زمین خوردم که حتّی هیچکس
دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاقها
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکس!
باید از غصّه بمیرم، دستهایی مهربان
روزگاری دور من بودند و حالا هیچکس
قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس...
... ناله هایم، گریه هایم، زخمِ پایم، گوشها...
... صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکس
***
من قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخ
مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس
علیرضا لک