سنگ غسل
کیست امشب در دل طوفانی او جا کند
قطره های تاولش را راهی دریا کند
گرد و خاکی گشته بود امّا هنوز آئینه بود
صفحه ی آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیّت کرده است
کنج این ویران سرا گلخانه ای بر پا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده ی یعقوب را بینا کند
او که دارد پنجه ای مشکل گشا، قادر نبود
چشمهای بسته ی بابای خود را وا کند
گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد
آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند
خشتهای این خرابه سنگ غسلش می شود
یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند
علی اکبر لطیفیان