امشب دوباره من غم غربت گرفته ام
افسرده و شکسته و محنت گرفته ام
اذن دخول دیدن تو گریه کردن است
با گریه بر تو مزد عبادت گرفته ام
امشب برای اینکه به سوی تو بپرم
از جانب خدای تو رخصت گرفته ام
شرمنده ام که زودتر از عمّه جان پدر...
از خواهرت اجازه ی صحبت گرفته ام
چندی ست حال و روز دلم دیدنی شده
چندی ست رنگ و بوی شهادت گرفته ام
این تکّه روسری که سرم هست عاریه است
از شامیان سه روزه امانت گرفته ام
این بازوی شکسته و این چهره ی کبود
سوغاتی است که من ز اسارت گرفته ام
مانند مادرت کمرم درد می کند
این درد را ز پای جسارت گرفته ام
ای کعبة الحرام رقیّه ببین مرا
از خون دوباره غسل زیارت گرفته ام
علیرضا خاکساری