مسافرت
باید برای خود بصری دست و پا کنم
بر دیدنت ره نظری دست و پا کنم
یک ذرّه بود و آن هم از آن حادثات ریخت
باید برای خود جگری دست و پا کنم
با سنگ های ریز و درشت زمین نشد
تا جای خواب مختصری دست و پا کنم
گفتی که شام وصل چو مویت بلند باد
باید موی بلندتری دست و پا کنم
بیعت نکرده بود به دستم حنا هنوز
شد قسمتم ز خون اثری دست و پا کنم
چون رنگ روی خود بپرم تا سر فلک
مثل عمو چو بال و پری دست و پا کنم
پیراهنی بس است برای مسافرت
بی معنی است دردسری دست و پا کنم
محمد سهرابی