سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

چه عجب!

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کَنان، مویه کُنان

باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی!
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

چه عجب! طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل! ای سر یحیی نشان!

تا همین که چشم تو افتاد بر چشمان ما
چشم ما افتاد بر لبهای زیر خیزران

ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

این قدر قرآن مخوان، این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 189
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186744