مجنون شبیه طفل تو پیدا نمیشود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمیشود
درد رقیّه ی تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله ی تو مداوا نمیشود
شأن نزول رأس تو ویرانه ی من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمیشود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وا نمیشود
بیهوده زیر منت مرهم نمیروم
این پا برای دختر تو پا نمیشود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کردهاند
خواهم ببوسم از لبت امّا نمیشود
چوب از یزید خوردهای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود
کوشش مکن که زنده نگه داریام پدر
این حرفها به طفل تو بابا نمیشود
محمّد سهرابی