سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

ابر بهاری

خمیده ارتفاع کوهساری
وزیده باد سرد سوگواری

شکسته قامت پر بار طوبی
رسیده موسم پر برگ و باری

گرفته مرگ چشم حیدری را
نشسته خاک روی ذوالفقاری

بروی عرش روی اسم اعظم
به زیر فرش جسم ذات باری

زمین و آسمان صورت به صورت
عرق ریزان ز فرط شرمساری

به روی شانه زخم تازیانه
به دل از عشق امّا زخم کاری

درون مشکها از اشک لبریز
کویر سینه ها بی آبیاری

نشان هر قدم در این حکایت
ضریح کوچکی در هوشیاری

حریم عصمت و صحرانوردی؟
سر ششماهه و نیزه سواری؟

تمام نیزه ها رحلند اینجا
میان اینهمه یک نیزه قاری

به روی نیزه شد وحی مکرر
مگر جبریل هم اینجاست؟ آری

تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
برای مردم بی بند و باری

وضو باید بگیرم گرچه اینجا
به غیر از گریه نبوَد آب جاری

کسی از چشم خشک خویش پرسید
ببین لب تشنه هستم، آب داری؟

نشسته روبروی هم در این بین
دلِ خون من و ابر بهاری

شیخ رضا جعفری


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:41 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 354
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186252