گاهی که ...
ما که از یاد نبردیم همان گاهی که
می کشیدیم نفس در غم جانکاهی که
آتش انداخت به جان دل بیچاره ی ما
ما به همراه سرت آن سر چون ماهی که
سفرِ شام نگاهش به من زینب بود
من هم از درد چنان آه کشم، آهی که
داغ هفتاد و دو گل در نظرم زنده شود
دل من سوخته صد بار از آن گاهی که
رفتی و چشم من غمزده دنبال تو بود
رفتی و پای نهادیم در آن راهی که...
رحیم ابراهیمی