سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عطش

هرچند دل از گریه ی شبهای دعا سوخت
شیرازه ام امّا همه در کرب و بلا سوخت

هر صفحه ای از زندگی ام شرح فراقی است
هر لحظه ام عمریست که در فصل عزا سوخت

جامانده به روی بدنم ردّ اسیری
روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت

یاد لب خشکیده ی شش ماهه مرا کشت
آن لحظه که از لب زدنش سینه ی ما سوخت

تا خیمه مان هلهله ی حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تار صدا سوخت

آتش زدن اهل حرم شعله ورم کرد
دیدم چقدر خیمه ز داغ شهدا سوخت

دیدم به سرم خیمه ی آتش زده افتاد
دیدم که یتیمی به میان اسرا سوخت

سرها به سر نیزه و در حلقه ی آتش
هر زلف ز هر نیزه اگر بود رها سوخت

حسن لطفی

**********

قاب اشک

تا قبله پرواز دل توحیدی ماست
صبح طلوع چشمه ی خورشیدی ماست

بانگ اذان مغرب شهر ستاره
ما را هوایی حرم کرده دوباره

در میکده شور صبوی وصل دارم
عطر بقیع و آرزوی وصل دارم

اشک دل مست مرا عیبی نگیرید
کوتاهی دست مرا عیبی نگیرید

من عاقبت بر پای او سر می گذارم
لب بر لب شبهای ساغر می گذارم

پر می کشم تا آسمان سجده هایش
میل تیمّم کرده ام از خاک پایش

ای مصحف زهرا نهان در مصحف تو
آلاله های سرخ حیدر در کف تو

تو قبله را شور عبادت آفریدی
در سجده ات نور عبادت آفریدی

ای آسمان چشم گریان از تو سیراب
ای نخل های بیت الاحزان از تو سیراب

خاک عبور فاطمه عطر تو دارد
روح عبادات همه عطر تو دارد

کی از نفس های میان روضه هایت
کی از نگاه سبز شبهای دعایت

از نافله های بلند کربلایت
یا از نگاه اشکیِ در روضه هایت

مرغ دل ما را کبوتر می کنی تو
ما را اسیر دام دلبر می کنی تو

دلهای ما را می کنی آئینه دارت
پرهای ما را می گشائی تا کنارت

ما بالهای بیکران را از تو داریم
پروازهای آسمان را از تو داریم

تو آن دعای مستجاب اهل بیتی
پیغمبر صاحب کتاب اهل بیتی

چشم تو در باغ خودش خورشید دارد
نام تو در ذات خودش توحید دارد

بالاتر از اوج پریدنهاست بالت
یعنی به ذهن ما نمی گنجد کمالت

خورشیدها در خاک پایت ریشه دارند
شبهای طورم در دعایت ریشه دارند

محراب در بند مناجات شبت بود
سجاده هم دنبال یارب یاربت بود

حال تبت جبریل را بیمار کرده
بیماریت یک ایل را بیمار کرده

***
دیشب به همراه غزل پرواز کردم
بار سفر در شهر چشمت باز کردم

باغ تو را تصویر شهر درد دیدم
همراه تو یک لشگر نامرد دیدم

دیدم نشستی اشکها را قاب کردی
زنجیرها را در غمت بی تاب کردی

در خاطراتت باغ نیلوفر نشاندی
یک کربلا داغ علی اصغر نشاندی

گفتی جفای حرمله آتش به پا کرد
آتش به جان خیمه های هل اتی کرد

علی اشتری

**********

غرق اشک

غرق اشکی و گریه می باری
شده دریا ز چشم تو جاری

راوی روضه های کرب و بلا
روضه ی ناشنیده ای داری؟

اینهمه گریه کرده ای بس نیست
تا به کی نوحه و عزاداری؟

بعد از آن غربت و اسیری ها
خنده روی لبت نمی آری

از تن نیمه جان و مجروحت
می چکد خون و لاله می کاری

رنگ و رویت چه زرد و گلگون است
به گمانم هنوز بیماری

حال تو خوب می شود آقا
عمّه ات می کند پرستاری

ردّ اشکی که روی گونه ی توست
یعنی اینکه ز گریه سرشاری

شام و کوفه چه بر سرت آمد؟
که تو از زندگانی بیزاری

حسن بیاتی


[ یکشنبه 91/9/19 ] [ 10:33 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 110
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189311