سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

فرشته

می سوزم و نمانده مرا راه دیگری
آری فرشته ام که ندارم دگر پری

سنگین شده عبور نفس های خسته ام
انگار بین سینه ی من رفته خنجری

من می چشم مقابل ابروی زخم تو
بی رحمی و جسارت دست ستمگری

ما را به نام خارجیان سنگ می زنن
حتّی اگر که آیه ی قرآن بیاوری

قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور
اینجا نبوده است مگر جای بهتری؟

***
دلتنگ عطر زخمی پیراهن توام
خورشید آسمان من ای عشق مادری!

علیرضا لک

**********

ابر بهاری

خمیده ارتفاع کوهساری
وزیده باد سرد سوگواری

شکسته قامت پر بار طوبی
رسیده موسم پر برگ و باری

گرفته مرگ چشم حیدری را
نشسته خاک روی ذوالفقاری

بروی عرش روی اسم اعظم
به زیر فرش جسم ذات باری

زمین و آسمان صورت به صورت
عرق ریزان ز فرط شرمساری

به روی شانه زخم تازیانه
به دل از عشق امّا زخم کاری

درون مشکها از اشک لبریز
کویر سینه ها بی آبیاری

نشان هر قدم در این حکایت
ضریح کوچکی در هوشیاری

حریم عصمت و صحرانوردی؟
سر ششماهه و نیزه سواری؟

تمام نیزه ها رحلند اینجا
میان اینهمه یک نیزه قاری

به روی نیزه شد وحی مکرر
مگر جبریل هم اینجاست؟ آری

تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
برای مردم بی بند و باری

وضو باید بگیرم گرچه اینجا
به غیر از گریه نبوَد آب جاری

کسی از چشم خشک خویش پرسید
ببین لب تشنه هستم، آب داری؟

نشسته روبروی هم در این بین
دلِ خون من و ابر بهاری

شیخ رضا جعفری

**********

قافله ی آینه ها

چکیده قطره ی خونی ز چشم سلسله ای
شکسته بغض گلوگیر تلخ آبله ای

میان خنده ی قابیلیان چه مظلوم است
صدای ضجّه ی جانسوز زنگ قافله ای

تمام آینه ها را به نیزه ها زده اند
عجب جماعت خوش ذوق و اهل حوصله ای

دم غروب که یک آینه زمین افتاد
وزید باد عجیبی، گرفت زلزله ای

به روی ناقه نشسته زنی کبود آسا
خمیده مثل رکوع بلند نافله ای

فقط نظاره گر انعکاس آینه هاست
بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله ای

در امتداد نگاهش مدینه معلوم است
هنوز مانده به ذهنش وقوع غائله ای

وحید قاسمی

**********

مرثیه ی باد

تنگ غروب و گریه ی بی اختیار باد
آید به گوش شیون مرثیّه وار باد

زیباترین ستاره ی دنباله دار نی
افتاده است گیسویتان در مسیر باد

مویت سپید تر شده از چند روز پیش
یا نه! نشسته بر سر و رویت غبار باد

بنگر چگونه حقّ مرا غصب کرده است
بوسیدن لبان تو در انحصار باد

با گیسوان شانه زده دلرباتری
مبهوت و مات ماندم از این شاهکار باد

روح از تنم جدا شده، سوی تو می دود
ای سیب سرخ زخمیِ در چشمه سار باد

زیباتر از همیشه به آفاق می روی
ققنوس پر گشوده میا شرار باد

وحید قاسمی

**********

سایبان

یا بر سر من از سر نی سایبان بده
یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده

با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی مسیر قافله ات را نشان بده

جانم به لب رسیده ولی جان نداده ام
گفتم به دل که صبر کن و امتحان بده

نیزه سوار گشته ای و تند می روی
جا مانده ام برای رسیدن زمان بده

پایم دگر برای خودم نیست، باغبان
بر ساقه های مرده ی من باز جان بده

دیدم که گفت چشم ربابت به نیزه دار
گهواره ی عزیز دلم را تکان بده

خون تو و حجاب من ارکان کربلاست
کشتی به گل نشسته مرا بادبان بده

محسن عرب خالقی

**********

قبله نما

ای سرت سعیِ صفای سنگها
نیزه ات قبله نمای سنگها

روی نی قرآن نمی خواندی اگر
در نمی آمد صدای سنگها

تا که پیدایت نمایم شهر را
گشته ام با ردّ پای سنگها

می خورند و می خورند و می خورند

وای از این اشتهای سنگها

دشمنانت بی حیا هستند، لیک
ای برادر کو حیای سنگها

گاه آتش، گاه خاکستر زدند
بر سرت از لا به لای سنگها

لحظه ای بر دامنم بنشین خودم
در مسیر بی هوای سنگها...

... هم سپر گردم برایت هم ز اشک
می نهم مرهم به جای سنگها

زخم می زد بر دلم زخم زبان
لحظه لحظه، پا به پای سنگها

محسن عرب خالقی

**********

قطره قطره

به نیزه ای که تو را روی آن بیاویزند
به پاس خون تو شمشیرها بپاخیزند

هزار نیزه ز فیض تن تو کُند، امّا
به یُمن حنجر تو دشنه ها همه تیزند

لبی نمانده که از ون سرخ تو تر نیست
پیاله های دل از کینه ی تو لبریزند

به شاخه های بهاریت حمله آوردند
جماعتی که فرستادگان پائیزند

تو سوره ای که بریده بریده می خوانی
و آیه های تو را قطره قطره می ریزند

محسن عرب خالقی

**********

سوره ی مریم

در زیر بار داغ تو هر دم شکسته ام
مانند کوه بودم و در هم شکسته ام

دیدم همه به آینه ات سنگ می زنند
دیدم ترک نشسته به قلبم، شکسته ام

این بار هم شکسته تر از قبل دیدمت
این بار هم ببین دل از غم شکسته ام

ای خطبه خوان منبر نیزه، امام زخم
سر را فقط به خاطر مرهم شکسته ام

آخر به انتها نرسیدم که سالهاست
در ابتدای سوری مریم شکسته ام

جبریل کو که اشک مرا می برد به عرش؟
امشب بگو دو کاسه ی زمزم شکسته ام

محسن عرب خالقی

**********

نسیم و نیزه

نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت
سر تو قافله سالار و من به دنبالت

چه کرد با جگرت ماتم علی اکبر
که شد کنار تنش مثل محتضر حالت

و عمّه گفت که بعد از عموی لب تشنه
شکست نخل امیدت، دلت، پر و بالت

بهار تیغ به باغ تن تو لاله دواند
خزان نعل ولی حیف کرد پامالت

گرفته زلف سیاه تو رنگ خاکستر؟
دمیده بین تنور آفتاب اقبالت؟

چه کرد با لب تو چوب خیزرانش که
شکفته مثل گل لاله زخم تبخالت

هنوز خون بهار از نگاه من جاری است
به یاد تک تک مرثیّه های گودالت

برایم از تو چه مانده، حسین می دانی؟
میان قلب دو دستم کبود تمثالت!

در این سفر همه ی دلخوشیّ من این است
سر تو قافله سالار و من به دنبالت

یوسف رحیمی


[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 2:41 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 130
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186685