سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

سایه ات را مگیر

در میان خیام ثارالله
رنگ هر سجده رنگ میقات است
آنچه آید ز خیمه ها بر گوش
ناله ی یا رب و مناجات است

***
دختری در کنار خواهرها
معجر از عطر یاس می بندد
کودکی روی دامن مادر
با صفای تمام می خندد

***
مردها تا به زیر یک خیمه
پای حرف حسین بنشستند
همه پیمان محکم خود را
با امامی غریب می بستند

***
همه گفتند جان نثار توایم
نه که یک دفعه بل هزاران بار
تو بگویی بمیر می میرم
زنده ایم ما همه برای تو یار

***
زیر سقف عزای یک خیمه
خواهری دست بر دعا دارد
روبروی دل خودش امشب
از لبش التماس می بارد

***
آی هستی من حسین بیا
یادگار غریب مادر من
زیر این آفتاب تنهایی
سایه ات را نگیر از سر من

***
تو اجازه بده به من فردا
خشم حق را عیان کنم یک سر
می کنم موی خود پریشان و
می زنم ناله تا شود محشر

***
حرف رفتن مزن که می میرم
ای همه دلخوشی من امشب
کن دعا آفتاب فردا را
نکند درک دیده ی زینب

***
منکه پنجاه سال دلواپس
بوده ام از رسیدن فردا
کن دعا تا که جان دهد خواهر
نرسم من به دیدن فردا

***
جد و مادر، پدر، برادر من
همه رفتند، با تو بودم خوش
می کنی صحبت از فراق حسین
خواهر خویش را چنین تو مکش

***
مادرم در میان بستر غم
داده پیراهنی به دستم اخا
ظهر فردا چسان کنم تن تو
یادگاری مادرم زهرا

***
تو وصیت کنی صبوری را
می زنی شعله بر دل زینب
دشمنت گر نمی کشد ما را
می شوی خود تو قاتل زینب

***
گر اجازه دهی به من فردا
کربلا را مدینه می سازم
مثل مادر فدای تو رهبر
دست و پهلو و سینه می سازم

جواد حیدری

**********

نذر

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
‏تنها به روی سینه ی صحرا نبینمت

امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
‏شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
‏دارم دعا به زیر لب آن جا نبینمت

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
‏من نذر کرده­ام که به نی­ها نبینمت

امشب برای من تو دعاکن که شام بعد
‏بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

حسن لطفی

**********

یک شیون است فاصله تا نینوا فقط!

آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما، ربّنا فقط

باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال نافله از خیمه ها، فقط

وقتی نسیم گلنفسی های او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا فقط

پرسید می روید اگر، وقت رفتن است
کوتاه بود پاسخ تان: ها! کجا؟ فقط

کامل عیار سنگ محک خورده ایم ما
آغوش مان گشوده به روی بلا فقط

آن روح غیرتیم، که ما را توان گداخت
از التهاب حسرت «یا لیتنا» فقط

بی رنگ می شدید  از آن آزمون سرخ
من های تان گرفت ازو رنگ ما، فقط

باور نداشتید اگر عشق را چرا
بر داشتند پرده ز چشم شما فقط؟

روزی که آه شیونیان طعم خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا فقط

منظومه ی بلند شهادت سرودنی است
با حنجر بریده سر نیزه ها فقط

یک کاروان دلید ولی روی نیزه هاست
سر های تان درین سفر از هم جدا فقط

ای از زمان همیشه فراتر که مانده است
از تو به یاد خاطره ی کربلا فقط

از حر مجال شرم گرفته است خنده ات
یعنی که از تو شکوه ندارم، بیا فقط

زنجیره ی قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقه ی دام بلا فقط

بر روی نی چو دید گل افشانی تو گفت:
می خواهد این بهار شکوه تو را فقط

افزون تری ز حوصله ی ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط

هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست
ای خطبه ی حماسی سُرخت رسا فقط

تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط

خون بود و داغ بود و عطش بود و آه بود
امّا نبود این همه ی ماجرا فقط

روزی که عشق و عاطفه تاراج می شدند
سهم تو بود پاره ای از بوریا فقط

افتاده از نفس جرس، ای همنفس بیا
یک شیون است فاصله تا نینوا فقط

او ماند و خون حماسه ی او ماند و عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!

محمد علی مجاهدی «پروانه»

**********

امشب و فردا

خواب دیدم در این شب غربت
خواب دستی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم، خواهر
طعمه ی گرگ های وحشی بود
 
***
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسّر نیست
یک جوانمرد با شرف، زینب
بین این سی هزار لشگر نیست

***
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو می بینم
راضی ام به رضای معبودم
تا سحر بوته خار می چینم

***
شب آخر وصیّتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن

***
باغ سرسبز خاطراتت را
غصّه پائیز می کند زینب
گوش کن شمر خنجر خود را
آن طرف تیز می کند زینب

***
عصر فردا از اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید می گیرند
وقت تاراج خیمه های حرم
چند کودک ز ترس می میرند

***
کوفیان شهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگینند
رسمشان است میوه را در باغ
با همان برگ و شاخه می چینند

***
دور کن از زنان و دخترها
هر چه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟

***
عصر فردا بدون شک اینجا
می وزد گرد باد خاکستر
با صبوری به معجرت حتماً
گره ی محکمی بزن خواهر

وحید قاسمی

**********

راضی نشو

شبِ آخر بگذار این پَرِ ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود

حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار، دلِ مضطر ِ من باز شود

جان زینب برو از کرب و بلا زود برو
مگذاری گره ی معجر من باز شود

آه، راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه، راضی نشو موی سر من باز شود

پای دشمن به روی پیکر تو باز شود
روی دشمن به روی معجر من باز شود

جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار
جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود

جان زینب برو مگذار غروب فردا
سمت گودال رهِ مادر من باز شود

حیف از این زیر گلو نیست خرابش بکنند؟!
پس اجازه بده تا حنجر من باز شود

لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
بلکه راهِ نفس آخر من باز شود

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران

**********

گریه

داری عقیله خواهر من گریه می کنی؟
آئینه ی برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی

من از برای معجر تو گریه می کنم
تو از برای حنجر من گریه می کنی

امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی

امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
فردا به جسم بی سر من گریه می کنی

علی اکبر لطیفیان

**********

گریه ی پنهانی

سپهر چشم من خسته حال بارانیست
به دور خیمه علمدار در نگهبانیست

شبی دگر ز سغر مانده، جمعمان جمع است
فضا صمیمی و این شام شام پایانیست

فضای سینه ام آکنده است از غم دوست
ز فرط عشق برادر به دل دگر جا نیست

یکی کفن به تن و دیگری حنا بسته
بساط عشق مهیّا برای مهمانیست

هراس و هول گرفته دل مرا، آری
هوای دیده ی زینب عجیب طوفانیست

برای آنکه نبیند حسین حال مرا
به زیر چادر من گریه نیز پنهانیست

محمد عظیمی


[ شنبه 91/9/4 ] [ 1:14 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 318
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186216