سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

نیل غم

ای که آواره ی چشمان تو دریا شده است
غرق در نیل غمت حضرت موسی شده است

می رسی دست نداری و کسی از پس نخل
با عمودی به سر راه تو پیدا شده است

همه دیدند به روی بدن تو هر تیر
یا چه زوری بغل تیر دگر جا شده است

رفتی و باد سیاهی طرف معجر رفت
اوّل بی کسی زینب کبری شده است

رفتی و با همه ی غربت خود حس کردم
بی تو ای پشت و پناهم کمرم تا شده است

***
مادرم آمد و عطر نفس علقمه هم
پر طرفدارترین روضه ی دنیا شده است

علیرضا لک

**********

مهتاب محرم

همه ی حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست

من از این جذر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من! شورش شبهای محرّم با توست

دشمن از ترس تو هرگز مژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست

با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این قافله پرچم با توست

علقمه زیر شتاب نفست می سوزد
وعده ای داده ای و چشمه ی زمزم با توست

دست زد بر کمر و پای تو بشکست، حسین
قد بر افراشتن این کمر خم با توست

هیچکس مثل تو از وعده ی خود آب نشد
مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست

علیرضا لک

**********

شیر بیشه

وقتی برای نام تو تصویر می کشم
باور نمی کنم که فقط شیر می کشم

تو شیر بیشه ای و برای جواب خلق
عباس را به صفحه ی تفسیر می کشم

دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم

تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر می کشم

از خاطرات کودکی ام عکس یک علم
با حلقه های کوچک زنجیر می کشم

سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر می کشم

وقتی زبان اشک تو را درک می کنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم

آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر می کشم

محسن عرب خالقی

**********

ناز دلبر

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد
 نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد
 
 تیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار
 مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد
 
 راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن
 صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد
 
 هروله سعی و صفا، یاد تو انداخت مرا
 صحن بین الحرمین ست دویدن دارد
 
 حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین
 داغ تو داغ بزرگی ست، خمیدن دارد
 
 اضطراب حرم از تشنگی مشک تو نیست
 بی علمدار شدن، رنگ پریدن دارد
 
 سر بازار نباید به تو می خندیدند
 جگر گریه گریبان دریدن دارد
 
 اشکهایت سر نی حرف دل زینب بود
 مگر این چادر پر وصله خریدن دارد
 
وحید قاسمی

**********

مزارِ کم

آبی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
 
از سمت خانواده ی زهرا به سمت ما
فیضی نبود اگر که تو آقا نمی شدی
 
حالا که مثل نور شدیّ و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
 
این تیر با نگاش نظر می زند تو را
حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی
 
می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی
 
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ورنه در این مزار کمت جا نمی شدی
 
پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
 
علی اکبر لطیفیان

**********

رشید حرم

این که بر سینه خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
 
تیر ها با همه قامت به تنت جا شده اند
وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
 
می کشی پا به زمین و کمرم می شکنی
کمی آرام که در پای تو مادر دارد
 
می کشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟
 
ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
آخر این خیمه آتش زده دختر دارد
 
چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود
بین دو ابروی تو سخت است ترک بردارد
 
حسن لطفی

**********

سیراب

عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
 
بعد از آن که تو لب تشنه ، عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده
 
 بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه ازشوق رُخت خانه ی مهتاب شده
 
این فرات است که از درد غمت ـ ای دریا ـ
بس که پیچیده به خود یکسره،گرداب شده
 
تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
 
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
 
صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیریست که در دیده ی تو قاب شده
 
محسن عرب خالقی

**********

پهلویت

نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت
غروب می چکد از تارهای گیسویت
 
کنار خیمه به من رو زدی چگونه شده است
کنار علقمه افتاده بر زمین رویت
 
هنوز هم که تو در فکر احترام منی
بس است این همه سختی مده به بازویت
 
کجاست جای لبم روی ماه پیشانیت
چقدر فاصله افتاده بین ابرویت
 
چه عطر یاس نجیبی گرفته ای انگار
نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
 
حسین رستمی

**********

قرار نیست

تمام غصّه ام این است، پشت پا بخوری
تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری

خـدا کند  که به فرقـم نـظر نـینـدازی
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری!

عـزیز فـاطـمه مـدیون زیـنبت کـــردم
اگر  که ثانیه ای غصّـه ی  مـرا بخـوری

شبیه من جگرت آب می شود وقتی
به زیر تیغ و سنان حرص خیمه را بخوری

خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
قـرار نیست که از آب کـربلا بـخـوری!

وحید قاسمی

**********

ناگهان

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
 
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
 
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
 
گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
 
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
 
شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه
قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
 
مادرم مادر  تو  -  مادر  تو   مادر  من
گریه ی مادر من - مادر  تو  می ریزد    
 
علی اکبر لطیفیان  

**********

غیرت الله

پاشو ای برادر من پاشو از جا پهلوونم
پاشو که میخوام بلند شم امّا دیگه نمی تونم

پاشو ای ابرو شکسته کمر منو شکستی
چشمای من پراشکه تو چرا چشماتو بستی

اگه می شنوی صدامو پاشو یه کاری کن عباس
دشمنا دارن می خندن آبرو داری کن عباس

انقدر نگو که روی خیمه اومدن ندارم
انقدر نگو کنار علقمه تنهات بذارم

چی جوری رهات کنم با گرگای تشنه به خونت
کوفیا کینه دارن از ضربه های بی امونت

اینا که منتظرن تا تو رو زخمی گیر بیارن
می دونم که از تن تو چیزی باقی نمی ذارن

یه دلم پیش تن تو یه دل من توی خیمه
می شنوی صدای اسباس که میرن به سوی خیمه

یادته گفتم نباشی دشمنم بی حیا می شه
یادته گفتم که پاشون توی خیمه ها وا می شه

خوش بخواب ای غیرت الله دست زینبو می بندن
پای نیزه ی سرت بر دخترای من می خندن

محسن عرب خالقی

**********

قمر

تیر کمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشم مرغان حرم می دود از دنبالش

کَرم حاکم کوفه است که فرزند علی
 تیر باید ببرد سهم، ز بیت المالش

عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است؟
یا که خورشید دویده است روی تبخالش؟

قمر هاشمیان بود که تیراندازان
‏چشم خود باز نمودند به استهلالش

آه! بی دست چون قرآن به زمین می افتد
کم از این سوره دو آیه شده در انزالش

بس که در باغ تنش لاله شکوفه دارد
یک سحر یاس رسیده است به استقبالش

شعله ور بود بر آن لحظه که مردی بی یار
‏سو چو خورشید برون آوَرد از گودالش

جواد زمانی

**********

دست علمگیر

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچه ی چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت ها الهی نیست دیگر
این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر

تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور
 
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی

بی شک یداللّهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی

تا که بریزی زیر پای شاه بی سر

جنگاوری ات را ز بابا می شناسی
امّ البنین را عبد زهرا می شناسی

وقتی برادر را تو آقا می شناسی . . .
...از هر کسی بهتر خودت را می شناسی

تو ناشناسی مثل شب تا روز محشر

آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت

ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کم کم که موج سینه ات آرامشی داشت

در فکر دریا رفتی و لب های اصغر

گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار

انّا الیه راجعون است آخر کار
حالا که می دانم که چون است آخر کار

اول به دستم تیغ می دادی برادر

از تشنگی گرچه نگاهت تیره می شد
اما همینکه سمت لشکر خیره می شد

با تار و مار تیر مژگان چیره می شد
این منزلت باید برایت سیره می شد

تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر

شقّ القمر شد که سرت بر شانه افتاد
انگار از فرق اناری دانه افتاد

از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد
یعنی سه پر در چشم پر پیمانه افتاد

با صورتت افتاده ای بر پای مادر

ای کاش چشم درهمت درهم نمی شد
پشت حسین و خواهر تو خم نمی شد

دیگر به معجرها گره محکم نمی شد
گیسوی سرخت روی نی پرچم نمی شد

می ماند اگر دست علم گیرت به پیکر

محمّد امین سبکبار


[ جمعه 91/9/3 ] [ 10:34 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 338
کل بازدیدها: 1186900