سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

از جنس غیرت

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین

شیرشان دادم که شیر کربلای تو شدند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین

گرچه ناقابل ترین هدیه، دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین

داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است، هیچ
من پریشان تو بین قوم نامردم حسین

کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین

غیرت این دو ز جنس غیرت سقّای توست
هر دو را رزمنده ی راه تو پروردم حسین

در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی، چهره ی زردم حسین

جواد حیدری

**********

اجازه

بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب انّما زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا، زینبا، و یا زینب
 
بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

 
گفت ای مصطفای عاشورا
ای فدای تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدایت تمام پهلوها
 
سر خواهر فدای این سر تو
همه ی ما فدای اکبر تو

 
گفت: ای شاه ما، اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده
جان این بچّه ها اجازه بده
جان این دو بیا اجازه بده
 
قبل از آنکه سر تو را ببرند
این سر خواهر تو را ببرند

 
من هوای تو را به سر دارم  
به هوای تو بال و پر دارم  
از غریبی تو خبر دارم  
دو پسر نه، دو تا سپر دارم
 
زحمتم را بیا به باد مده  
اشتیاق مرا به باد مده

 

در دل خیمه خسته اند این دو
سر راهت نشسته اند این دو  
دل به لطف تو بسته اند این دو  
با بزرگان نشسته اند این  دو
 
این دو با یار تو بزرگ شده اند
با علمدار تو بزرگ شده اند

 
در کرم، سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپر قابلی به دست آور
«تا توانی دلی به دست آور»
 
«دل شکستن هنر نمی باشد»
نظرت هم اگر نمی باشد

 
ای فدایت تمامی سرها  
سر چه باشد به پای دلبرها
از چه در اشتیاق خواهر ها  
تو نظر می کنی به دیگرها
 
آخرش یا اجازه می گیرم
یا همین کنج خیمه می میرم

 
ای برادر اشاره ای فرما
ذوقشان را نظاره ای فرما  
رد مکن - راه چاره ای فرما
لااقل استخاره ای فرما
 
شاید این بچّه های من بروند
شاید این دو به جای من بروند

 
زار و گریان مکن مرا جانا
ردّّ احسان مکن مرا جانا
مو پریشان مکن مرا جانا  
باز طوفان مکن مرا جانا
 
ورنه نیزه به دست می گیرم
جان هر آنچه هست می گیرم

 
تو اگر مبتلا شوی چه کنم؟
پیش چشمم فدا شوی چه کنم؟
پیش من سر جدا شوی چه کنم؟
کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟
 
وای اگر حنجرت شکسته شود  
پیش من پیکرت شکسته شود


این دلم کوه غم شود بد نیست
قدّ من گر که خم شود بد نیست
رفتنت دیر هم شود بد نیست
چند تا نیزه کم شود بد نیست

این دو که روبروی تو هستند
پیشمرگ گلوی تو هستند


علی اکبر لطیفیان

**********

دارالشّفا


گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد! محل نده، قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیرالنّسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از درد گریه تکیه مده سر به نیزه ات
زینب نمرده، شانه ی دارالشّفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد، برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست، عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن، کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم، خب نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی

**********

دو کبوتر

کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم

نکند دیر شود لحظه ی پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم

پس بگیرید ز ما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم

آبرویی که خدا داده به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم

ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا
پیشمرگان علی اکبر و اصغر بشویم

قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم

محسن مهدوی


*********

دو بال

دویده ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم

شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم

دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟

دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش پر زنان باشیم

دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم

دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

سید محمد جواد شرافت

*********

محضر سلیمان

ای فدای دل منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان

وای بر حال جبرئیل، او را
گر برانید، روزی از درتان

تو سلیمان و موری آمده است
تا مشرّف شود به محضرتان

من کیم؟ دوره گرد چشمانت
زینبم من همان کبوترتان

کودکانم چه ارزشی دارند؟
جان عالم تصدّق سرتان

کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علیّ اصغرتان

ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان

به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند پرپر تان

گر بگویی بمیر می میرند
دست بر سینه اند و نوکرتان

پای تفسیر، شیرشان دادم
پای تفسیرِ گریه آورتان

پای تفسیر سوره ی مریم
سوره ی زخم های پیکرتان

تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابر تان

یادشان داده ام قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان

بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان

علی اکبر لطیفیان

**********

فتوا

تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید

دجّال های شهر کوفه در فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید

سدّ سپاه کوفه را در هم شکستند
تکبیر های حضرت سقّا می آید

خون علی گویان عالم را بریزید
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید

آداب جنگ کربلا مثل مدینه ست
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید

ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا، عصر عاشورا می آید

خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید

ای تیغ های کند با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید؟!

این اوّلین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید

وحید قاسمی

*********

نذر سر تو


حضرت عاطفه، این سنگ اگر بگذارد
دل آئینه ای ام قصد تقرّب دارد

آسمانم همه ابری ست، تماشایم کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگر تُنگ بلورم نزنی

مهلتی تا که کنار تو تلألو بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا
همه ی هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پسر نزد تو با چشم ترم آوردم
دو جگرگوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احسان شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکفم و باز شوم

طپشم کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرسم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان تواند
هر دو از روز ازل دست به دامان تواند

پیش از آنی که بیایند تفأل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو دست توسّل زده اند

قسم مادرمان بر لبشان زمزمه است
فاطمه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه است

سعید توفیقی

**********

هزار اگر

اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
وگرکه از دل من روح تو خبر دارد

مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد

اگرچه خواهر تو بی بضاعت است امّا
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد

یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد

که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذرّه ای غمت از روی سینه بردارد

و من تعجّب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان «نـه» چرا دگر دارد

برای نجمه و لیلا «اگر» نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار «اگر» دارد

حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا، پس نگو خطر دارد

میان خیمه نشستم خودت تماشا کن
کدامشان بدن پاره پاره تر دارد

حامد خاکی

**********

سهم

پای تو می دهم بقایم را
نذر چشمت همه دعایم را

روی دستت به خواب می رفتم
یاد داری تو ابتلایم را؟

عمر زینب! شنیده ای هر شب
سر سجّاده گریه هایم را...

تا خدا از توام جدا نکند
تا نگیرد ز من خدایم را

تکیه بر نیزه ی شکسته مزن
پاره کرده غم تو نایم را

بچّه هایم – بهانه ای – بپذیر
سهم ناچیز کربلایم را

خورده لبهای خشک هر دویشان
شیر تفسیر روضه هایم را

من از این خیمه در نمی آیم
بشکند غم اگرچه پایم را

علیرضا لک

**********

بعد از رجز

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان

خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

حسن لطفی

*********

مبادا برادرش

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

این دو ز کودکی فقط آئینه دیده اند
«آئینه ای که آه نسازد مکدّرش»

واحیرتا که این دو جوانان زینبند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

***
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

سید حمیدرضا برقعی

**********

سرباز های کوچک من!

سرباز های کوچک من! ... از جلو نظام
آماده باش ... ایست خبردار ... احترام

دقّت کنید... عرش خدا گُر گرفته است
از شدّت محاصره... از زور ازدحام

هر لحظه از ستاد سماوات در زمین
ارسال می شود به شما آخرین پیام

دارد به سمت چشم شما گام می زند
فرمانده بزرگ زمین – عشق – این امام...

وقتی که در مقابل چشمانتان رسید
باید رسا ... بلند ... بگویید السّلام

آقا به ما اجازه بده تا که ساعتی
شمشیر را برون بکشیم از دل نیام

آقا به ما اجازه بده تا به سر رویم
با یک اشاره سمت همین راه نا تمام...

سرباز های کوچک من!... یا علی!... به پیش
سرباز های کوچک من!... یا علی!... تمام.

ایوب پرند آور

**********

حلال زاده

بالی گشوده است و چنان پیش می رود
کز حدّ کودکانه ی خود پیش می رود

اصلاً عجیب نیست که غوغا به پا کند
آری حلال زاده به دائی ش می رود

موج حماسه ای ست که در قلب دشمنش
با هر قدم تلاطم تشویش می رود

مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار
از بسکه او شبیه علی راه می رود

از پیله ها گذشته و در گرد شمع سوخت
پروانه وار از قفس خویش می رود

لبخند بر لبش، تن او غرق خون شده
امضا شده ست برگ رهائیش می رود

سید محمد رضا شرافت

**********

لشگر زینب

بغض نگاه خسته ی تو ای مسیح من
مانند سنگ شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگی ام نذر خنده ات
غصّه نخور که لشگر زینب هنوز هست

در راه پاسداری آئین کردگار
عمریست در کنار شما ایستاده ام
این بچّه های دسته گلم را ز کودکی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام

سرمست باده های طهورائی تواند
شمشیر دست هر دویشان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله شان ذکر یا علی است

عباس گفته: خواهر من! مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو شیر شرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگرد های اوّل پرتاب نیزه اند

گفتم به بچّه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیّت تلافی سیلی مادرم

در آزمون صبر و محن مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من، دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید

وحید قاسمی


[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 6:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 50
بازدید دیروز: 338
کل بازدیدها: 1186943