حوالی گلو
در کهکشان کودکان راه شیری
خورشیدی و در هاله ی ابری اسیری
پروانه زاد اشکهای شمع هستی
از نسل خاکستر نشین سربزیری
وقتی میان گرگها افتاد یوسف
از بیشه زار خیمه ات غُرّید شیری
تیغی حوالی گلویش پرسه می زد
سمت عصای دستهای پیرمردی
باران گرفته سنگ و چوب و تیر و نیزه
باید برایش از خودت چتری بگیری
بر سینه ی گودال هر زخم تن تو
تبدیل می شد به حسن های کثیری
کندند بالت را ولی پرواز کردی
تو زنده می سازی به وقتی که بمیری
روح الله عیوضی