طواف اشک
می آئی و دوباره غمی ناب می شوم
از چشمه های اشک تو سیراب می شوم
ماه محرّم است و خدا اشک می خرد
آری دوباره گوهر نایاب می شوم
بعد از نماز، وقت ادای عزای تو
مِن بعد، اهل هیئت و محراب می شوم
یک پرچمی به سر در این خانه می زنم
اینگونه در بهشت غمت باب می شوم
من در طواف اشک بگردم به دور تو
از حاجیان مهریه ی آب می شوم
فرقی نمی کند که کجا خدمتی کنم
هرجا که هست خادم ارباب می شوم
این روزها هوای تو را جستجو کنم
این ماه را برای تو بیتاب می شوم
حتّی غبار پرچم تو می دهد شفا
اینجا دخیل تک تک اسباب می شوم
رحمان نوازنی
***
غروب شصت و یک
حتّی خدا میان حسینیه ی غمش
سوگند خورده است به ماه محرّمش
شبهای قدر محترم و با فضیلت اند
امّا نمی رسند به شبهای ماتمش
امروز نه، غروب همان سال شصت و یک
ما را گره زدند به نخ های پرچمش
این دستمال گریه پر از نور می شود
وقتی به دست روضه ی خورشید می دمش
چشمی که از برای تو گریان نمی شود
باید حواله داد به دست جهنّمش
جانم فدای محتشم خانواده ات
با این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش
علی اکبر لطیفیان
***
سینیِ سیب
سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش
با پرچمی که روی نگاهم کشیدمش
"آقا کمک کنید، خدا خیرتان دهد"
او دم گرفته بود... وَ من می شنیدمش
سیب رسیده ای جلوی باورم گذاشت
من هم بدون هیچ تعلّل خریدمش
شب آمدم به خانه و آن سیب سرخ را
تقسیم کردم و بغل سفره چیدمش
***
حالا درخت سیب شده، بار آمده است
آن میوه ای که قبل محرّم خریدمش
روزی هزار بار مرا شکر می کند
این کودکم که با غمتان آفریدمش
رفتم سراغ کودکم امروز مدرسه
سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش
علی اکبر لطیفیان
***
وقت روضه
بوی محرّم آمده ما را صدا کنید
ما را دوباره در غم خود مبتلا کنید
سالی به انتظار شما گریه کرده ایم
شاید به چشم ما قدمی آشنا کنید
این هم شما و این دل ناقابلی که هست
وقتش شده که روضه ی خود را به پا کنید
قلبم برای سینه زدن تنگ آمده
رخصت دهید و در دلمان کربلا کنید
شال عزا به گردن من بسته مادرم
دارد امید، درد مرا هم دوا کنید
حسن لطفی
***
کهنه ی جدید
عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران دربدرم را بیاورید
اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید
اُولا ترم من از همه در گریه بر خودم
اوّل برای من خبرم را بیاورید
بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله
ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید
من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو
ای تاکها، بَرِ شجرم را بیاورید
دستم نمی رسد که بیفتم به پای او
ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید
کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد
هر شب برای من قمرم را بیاورید
نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو
تشدید گریه ی سحرم را بیاورید
هر «یا حسین» زخم جدیدی است کهنه کار
آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید
حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید
بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب
و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید
محمد سهرابی
***
مثل محرم
اگرچه مثل محرّم نمی شوم هرگز
جدا ز روضه و ماتم نمی شوم هرگز
مرا ببخش مرا چون که خوب می دانم
که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز
اسیر جاذبه ی حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمی شوم هرگز
گناهکارم و حتّی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنّم نمی شوم هرگز
به جان عشق قسم غیر چارده معصوم
به پای هیچکسی خم نمی شوم هرگز
قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
به جز شهید محرّم نمی شوم هرگز
نَمی فرات بیاور، چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمی شوم هرگز
در انتهای غزل من دوباره می خواهم
فقط برای تو باشم نمی شوم هرگز
سید حمیدرضا برقعی
***
فصل بلوغ
در کوچه ها نسیم بهشت محرّم است
این شهر بی مجالس روضه جهنّم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلّی عشق مجسّم است
شکر خدا که هیئتمان باز دایر است
شکر خدا که بر سر این کوچه پرچم است
بیرون ندیده اید زنی ایستاده است؟
بالش شکسته است و قدش هم کمی خم است
لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما
یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است
من که ندیدمش دم در، خب شما چطور؟
صد حیف سوی چشم گنهکار ما کم است
پرواز می کنیم از این پیله های تنگ
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرّم است
در مجلس عزای امام قتیل اشک
روضه به شور و واحد و نوحه مقدّم است
وحید قاسمی
***
کم کم
عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
باز نزدیک محرّم در شتاب افتاده اند
مِجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند
فکر چای روضه و قند و گلاب افتاده اند
کودکان را در میان کوی و برزن دیده ای؟
در بنای تکیه ها از خورد و خواب افتاده اند
این فراخوان محرم مرزها را هم شکست
ارمنی ها در پی اجر و ثواب افتاده اند
مقدم هر ناشناسی را غنیمت بشمریم
چون شماری در مسیر انتخاب افتاده اند
میزبان زهرا که باشد نان به هرکس می رسد
دانه ها کم کم به زیر آسیاب افتاده اند
کاظم بهمنی
***
طلوع محرم
قلبم به یاد کوثر و زمزم گرفته است
مثل طلوع سوره ی مریم گرفته است
باران دیده های من از رحمت شماست
اشکم به اذن چشم تو نم نم گرفته است
آری در این هوای پر از بغض بی کسی
نام تو در محیط دلم دم گرفته است
آری خدا که خانه ی مشکی گزیده است
روضه برای شاه دو عالم گرفته است
چشمم به راه آمدن ماه گریه هاست
امشب دلم به یاد محرّم گرفته است
دسته کجاست سینه زنش را صدا کند
زنجیر کوچک دل من غم گرفته است
در انتهای کوچه ی سینه زنی کسی
با ناله های فاطمیَش دم گرفته است
علی اشتری
***
سینی به دست
تا کربلایم بُرد فریاد رسایش
سینی بدستی که من و جانم فدایش
وقتی میان کوچه ی ما راه می رفت
بوی محرّم پخش می شد با صدایش
او کوچه گرد کوچه های بُغض باشد
در شهر اربابی که می میرد برایش
تا گوشه ی ویرانه ای پشت محلّه
می بُرد چشمان مرا با ردّ پایش
ویرانه ای که فطرس ماه محرّم
می آمد از آنجا صدای بالهایش
عطری پراکند و مرا تا آسمان برد
با پرچم سبز شهید کربلایش
این خیمه یا چادر نماز مادرش نیست
آقا گرفته طفل را زیر عبایش
می خوابم از این لحظه پشت پنجره، تا
هر روز بیدارم کند زنگ صدایش
علی اکبر لطیفیان
***
روضه ی ماه
هلال ماه محرم، سلام حال شما
نگاه کن که مرا کشته شوق خال شما
اگر درست بگویم تمام شبها را
کنار سفره ی اشکیم با خیال شما
نه یک شب و دو سه شب، بلکه یازده ماه است
نشسته ام که شود رؤیت جمال شما
تو ماه نورسی و قبل سال شصت و یکم
ندیده بود کسی قامت هلال شما
هر آن زمان که بگریی زمان باران است
که وقت گریه بود ابر، دستمال شما
چه خوب می شود امسال را تمام دهه
تو روضه خوان شوی و ما هم از قبال شما
- که دیده ای چه به روز خیام آوردند -
تمام، گریه شویم از نگاه حال شما
محسن عرب خالقی
***
درک محرم
تمام حاجت ما را خدا به ما داده
که از صفای حسینش به ما صفا داده
تمام آرزویم دیدن محرّم بود
که فیض درک عزا را خدا به ما داده
بهار اشک رسید و خدا به دیده ی ما
ز چشم حضرت زهرا کمی بُکا داده
به قیمت همه عالم نمی دهم هرگز
دل شکسته ی خود را که حق عطا داده
برای درک محرّم به خود رجوعی کن
که اصل طینت ما را ز کربلا داده
از آنکه هستی خود را تمام، داده حسین
خدا خداییِ خود را به خونبها داده
هر آنکه خدمت دائم در این حرم دارد
گرفته آنچه خدایش به انبیا داده
جواد حیدری
***
خانه ی شبنم
از تو خدا بهشت مجسّم درست کرد
داغ تو را بهانه ی آدم درست کرد
آمد تو را به سینه ی عالم نشاند و بعد
از آتش ضریح تو مرهم درست کرد
بعداً به پای فجر گلویت که سرخ بود
با اشک و آه سوره ی مریم درست کرد
از قطعه قطعه شعر تو آمد قصیده ساخت
آخر ردیف ناب تو را غم درست کرد
در کوچه های هیئت تو جبرئیل ماند
از گریه های گریه کنان دم درست کرد
معمار زخم های تو از ابتدای من
در عرش چشم، خانه ی شبنم درست کرد
رگ رگ رگ بریده شده، دست خنجری
از بوسه گاه حضرت خاتم درست کرد
سر شانه های فاطمه لرزید تا به حشر
وقتی خدا نسیم محرّم درست کرد
علیرضا لک
***
حوالیِ پرچم
عطری که از حوالی پرچم رسیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
از صحن این حسینیه تا صحن کربلا
صد کوچه وا کنید، محرّم رسیده است
دست ازل دو چشم مرا وقف گریه کرد
اصلاً مرا برای همین آفریده است
آقا ببین برای عزای تو مادرم
پیراهن سیاه برایم خریده است
نورش نمی دهند و بهشتش نمی برند
چشمی که روضه های شما را ندیده است
هرچند صد پیاله تو را گریه کرده اند
امّا هزار قطره ی اشک نچییده است
علی اکبر لطیفیان
***
حسینیه ی خدا
از عرش، از میان حسینیه ی خدا
آمد صدای ناله ی «حیّ علی العزاء»
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت:
"یارب اجازه هست، شوم فرش این عزا"
آدم ز جنّت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت
گسترد بر محرم این اشک و گریه ها
آن گاه گفت روضه بخوان «ایّهاالرّسول»
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
***
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه اش از بین روضه ها
رحمان نوازنی
***
بوی محرم
ای دل محرّم آمده وقت عزا شده
ماه عزای حضرت خون خدا شده
ماتم میان چشم همه موج می زند
چشمان گریه، چشمه ی شور شفا شده
ما اهل روضه، زنده به بوی محرّمیم
دلهای ما حسینیه ی کربلا شده
بازار و کوچه ها همه با زاری آشنا
هرجا گذر کنی غم عظما به پا شده
احرام ما، لباس سیاه عزای ماست
هیئت مَطاف، زمزمه لبیک ما شده
دستی که وقف روضه شده، سینه می زند
مرهم به زخم سینه ی خیرالنّسا شده
صاحب عزای مجلس ارباب، مادر است
با دست آه فاطمه، هیئت بنا شده
علی ناظمی
***
جوریِ جنس
نَفَس از سینه به طرز دگری می آید
هر دمم تازه تر از تازه تری می آید
بیدلی می طلبد عشق حقیقی، ورنه
دعویِ عشق ز هر بی جگری می آید
جوریِ جنس، مرا فطرس دربارت کن
به من انگار که بی بال و پری می آید
خیمه ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعله ی تو ز کدامین شرری می آید
کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری می آید
تو چه خورشید جمالی که طلوع رخ تو
اوّل طلعت سال قمری می آید
تو مرا سوختی و من همه ی دنیا را
آری از گریه کنان هم هُنری می آید
آب پاشی نشود پادریِ هر چشمی
تا بدانند که یار از چه دری می آید
محمد سهرابی
***
شبنم شکار
خورشید با صلابت شبنم شکار را
خواهش کنید تا کثرات غبار را
در وحدت تشعشع خود مُضمحل کند
یعنی جلا دهد جلوات شرار را
این چشم های باکره ام مریمی نشد
مردی نبود عاطفه ی تازه کار را
گریه ببار یکسره تا شستشو دهم
با آب گرم، سردی سنگ مزار را
این چشم ها سؤال دو مجهولی منند
حل کن در آب مسأله ی جویبار را
بر بغض های وحشی من راه را مبند
این اسب های هِی شده ی بی مهار را
ما بی چراغ گریه به ظلمت نشسته ایم
روشن کن این ستاره ی دنباله دار را
***
ما سوختیم و دود به چشم کسی نرفت
یک آفرین نگفت دل خوش عیار ما
کو دستمال گریه که من منفجر شدم
این کوه پس کجا ببرد آبشار را؟
شیخ رضا جعفری
***
برای گریه
اشکی برای گریه به این دیده ها دهید
دستی برای سینه زدن دست ما دهید
روزی اشک ما بود از روضه ی شما
جز روضه، رزق گریه ی ما را کجا دهید
زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه
چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید
اینجا مریض هرچه بخواهید حاضر است
هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید
حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن
از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید
بانی روضه های محرم که گشته اید
بانی خیر گشته، به ما کربلا دهید
محسن عرب خالقی