خبر دارم
مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد
بدون من به سفر می روی پدر، باشد!
میان راه دلت تنگ شد خبر دارم
که آمدی تو به دنبال همسفر، باشد
قبول! بازی گنجشک پر که یادت هست
به شرط آنکه به جایش رقیّه پر باشد
تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
وگرنه موی تو باید بلند تر باشد
عمو که رفت پدر لااقل نمی رفتی
برای عمّه ی تنهام یک نفر باشد
مرا زدند ولی عمّه بازویش زخم است
برای من دلت آمد که او سپر باشد
کلاغ ها همه رفتند خانه پس حالا
رسیده نوبتش این قصّه هم به سر باشد
حسین رستمی