جا گذاشتندبر شیشه ی بلور دلم پا گذاشتنددر نیمه های راه مرا جا گذاشتندرفتند و این سه ساله ی غمدیده را پدردر دشت ترس و واهمه تنها گذاشتندرفتند و زخم سینه ی دلشوره ی مرابار دگر بدون مداوا گذاشتندرفتند و دست کوچک یخ کرده ی مرادر دست گرم حضرت زهرا گذاشتندبعد از دو روز بر سر بازار شهرشانآئینه ی مرا به تماشا گذاشتندوحید قاسمی