امامِ رئوف

سفر

با کاروان نیزه سفر می کتم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر

مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر

حالا برو به قصر، ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر

این گریه جای خطبه ی کوبنده ی من است
من هم شبیه عمّه خطر می کنم پدر

با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر

شام سیاه زندگی ام را بدون تو
خورشید روی نیزه سحر می کنم پدر

امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر

وحید قاسمی


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 1192209