سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شیر حق

السّلام ای مرد گودال غدیر
مرد گودال خوش احوال غدیر

در دل خُم، خم فروشی می کنی
با رخت گندم فروشی می کنی

آدم اینجا نیست خاطر جمع باش
بذر گندم هر چقدر داری بپاش

بر جهاز اشتران مِی می زنی
بر جحازین گلّه ات هی می زنی

این تویی ذِی الحجّه روز هجدهم
مـعنی الـیوم اکملـتُ لکـم

مزرع توحید چشم انداز توست
تفلحوا در تفلحوا آواز توست

سُرمه دان جبرئیل بال دار
سرمه دارد از غبار ذوالفقار

بس که ایزد احترامت کرده است
هر دو عالم را به نامت کرده است

عرش یک آبادی استان توست
نه فلک در حکم شهرستان توست

می نویسم جای اللهُ الصََّمد
یک صد و ده بار یا حیدر مدد

ای که هستی روی تلّی از جهاز
نیست تنها خانه ی تو در حجاز

من یقین دارم زبانت فارسی است
لهجه ی همشهریانت فارسی است

من یقین دارم که در روز نخست
هر دو عالم را تو می کردی درست

پس در این عالم بلدتر از تو نیست
«قل هوَ اللهُ احد»تر از تو نیست

در روایات آمده ما بین بیت
حقتعالی بی فرزدق بی کمیت

شاه بیت خویش را انشاد کرد
خانه ی خود را چنین آباد کرد

پس تو را هم از کمیتان یاد باد
قنبرسـتـان دلـت آبـاد بـاد

ای خدابان ازل، ای شیر حق
ای به دستت همچو «لا» شمشیر حق

انبیا خود گلّه داران تواند
در پس گلّه سواران تواند

گلّه را با چوب تو هی می کنند
بشنو از نی بشنو از نی می کنند

بسکه هستی در لطافت بی بدل
هرکه را خواهی بگیری در بغل

ای بسا مطرب که با تنبور و دف
دفن می گردد به صحرای نجف

وی بسا زاهد که با سیصد مقام
ره نمی یابد به وادیّ السّلام

ای فرو مانده ز کُنهت یادها
خاک پایت در مثل مقدادها

از وضویت قطره ای شد سالکی
از هر انگشت تو ریزد مالکی

یوسف مه طلعت اختر بزرگ!
آن مبادا طالعت افتد به گرگ

هان مبادا که ز بخٍّ هایشان
دل دهی امروز بر فردایشان

کنده اند از بیخ دندان ورع
کی سلام گرگ باشد بی طمع؟

یوسفا! این قوم جنسش آهن است
باب دندانهایشان پیراهن است

از عبادت هایشان ریزد هوس
میوه ی ایمانشان کفر است و بس

کاسه هاشان بوی حلوا می دهد
بند نان خشک را وا می دهد

هست بوسفیان از اینان اهل تر
نیست زین مردم کسی بوجهل تر

می پرد بیعت چو هوش مستشان
همچنان رنگ حنا در دستشان

پایشان را لنگ لنگان دیده ام
ریگ توی گیوه هاشان دیده ام

نان نرمی را که پختی خورده اند
لیک سوگند زمختی خورده اند

دستشان گر وا شود کوثر کُشند
گر مجالی پا دهد، حیدر کُشند

دستشان اکنون نمی آید به کار
عقده ها پرورده اند از ذوالفقار

یاد گودال تو چندین سال بعد
تیغ می گرد به دستش پور سعد

نایب اقوام این خُم می شوند
مایل یک مشت گندم می شوند

بر سر ری سر به نی ها می کنند
در دل گــودال غـوغـا می کنند

معنی گودال را با ما بگو
یوسف پامال را با ما بگو

محمد سهرابی


[ شنبه 91/8/13 ] [ 3:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 122
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186020