ضلع تسبیح
دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر دارد
عاشقی قصّه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر دارد
هر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر دارد
ما که رندیم و باده نوش، چه غم
گر کسی جا نماز بردارد
آن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر دارد
نکشم پا ز آستانه ی دوست
سائلش ز آنکه تاج سر دارد
لب من در ترنّم یادش
ذکر او هر شب و سحر دارد
عَجَزَ الواصفونَ عَن صفتک
ما عَرفناکَ حقَّ معرفتک
السّلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمان
یا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکان
با تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمان
لب لعل تو چشمه ی احیا
چشم پاک تو چشمه حیوان
موی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربان
تویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهان
دشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهان
جای باران سر از هوا ریزد
ذوالفقارت اگر دهد جولان
شیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریان
ما همه در صفیم بذلی کن
که قبولِ خدا شود قربان
ماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضان
پای بوس تو ماه ذِی القعده
دست بوست محرّم و شعبان
می سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیان
همه ی انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمان
مصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآن
ای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمان
جای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربان
سخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسان
هست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوان
بی تو جنّت جهیمِ پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایان
ای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهان
ضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان
بطن سبحانَ ربّیَ الاعلی
هست تقدیس زاده ی عمران
می کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیبم شود ز حق غفران
عَجَزَ الواصفونَ عَن صفتک
ما عَرفناکَ حقَّ معرفتک
یا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظَهیر فُلک نجات
این محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفات
در مَثل رشحه ی غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فرات
دوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیات
جای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان ممات
ای کریم مدینه و مکّه
ای جوانمرد کوفه در خیرات
یک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثبات
ای که دادی به دست سلمانت
جلوه ی طور را به پیر برات
مالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه ی همه ملکات
کوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفات
همه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بنات
هر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصات
همسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکات
تویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلات
در تصرّف به ما ز ما اُولی
صاحب مال ما ز خمس و زکات
بر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلوات
گر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دوات
می سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحات
عَجَزَ الواصفونَ عَن صفتک
ما عَرفناکَ حقَّ معرفتک
یا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجرید
یکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشید
ما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدید
یا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدید
تویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابید
غیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دید
نخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عید
خانه ی جان من ز بت پر شد
ای تبردار، فتح کعبه رسید
با تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدید
از پدر می رسد پسر را فیض
از تو دارد حسین نام شهید
می رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردید
عَجَزَ الواصفونَ عَن صفتک
ما عَرفناکَ حقَّ معرفتک
جگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم باد
ماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظّم باد
فخر حوّا ز کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم باد
پدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم باد
هر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدّم باد
کربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم باد
قهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم باد
روی دست پدر پسر جان داد
همه ی ماه ها محرّم باد
عَجَزَ الواصفونَ عَن صفتک
ما عَرفناکَ حقَّ معرفتک
محمد سهرابی