موسی بن ابیطالب
جبریلی و هر آینه عرش است کنارت
مانند همه از پر معراج مدارت
ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم
آهو چه کند با نفس شیر شکارت
با بودن تو بودن خورشید زیادی است
جز اینکه بگوییم شده شمع مزارت
تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی
قربان همین سر زدن گاه گدارت
ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن
ای شاه نداریم دگر کار به کارت
من دست به دامانم و تو دست به خیری
پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت
تو ربِّ منی و همه ی ایل و تبارم
ما عبد توایم و همه ی ایل و تبارت
سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست
با مثل تو ای دوست چه خوب است تجارت
در عشق بنا نیست که میثم شده باشم
سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت
موسی بن ابیطالبی و دوره به دوره
از طور به سمت نجف افتاد گذارت
در طالع امسال برایم بنویسید:
یک روز نجف باشم و یک روز کنارت
علی اکبر لطیفیان