سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

              سینیِ سیب

سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش
با پرچمی که روی نگاهم کشیدمش

"آقا کمک کنید، خدا خیرتان دهد"
او دم گرفته بود... وَ من می شنیدمش

سیب رسیده ای جلوی باورم گذاشت
من هم بدون هیچ تعلّل خریدمش

شب آمدم به خانه و آن سیب سرخ را
تقسیم کردم و بغل سفره چیدمش
 
                     ***
حالا درخت سیب شده، بار آمده است
آن میوه ای که قبل محرّم خریدمش

روزی هزار بار مرا شکر می کند
این کودکم که با غمتان آفریدمش

رفتم سراغ کودکم امروز مدرسه
سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش

         علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 121
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186676