جوریِ جنس
نَفَس از سینه به طرز دگری می آید
هر دمم تازه تر از تازه تری می آید
بیدلی می طلبد عشق حقیقی، ورنه
دعویِ عشق ز هر بی جگری می آید
جوریِ جنس، مرا فطرس دربارت کن
به من انگار که بی بال و پری می آید
خیمه ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعله ی تو ز کدامین شرری می آید
کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری می آید
تو چه خورشید جمالی که طلوع رخ تو
اوّل طلعت سال قمری می آید
تو مرا سوختی و من همه ی دنیا را
آری از گریه کنان هم هُنری می آید
آب پاشی نشود پادریِ هر چشمی
تا بدانند که یار از چه دری می آید
محمد سهرابی