دل من را چه مبتلا کرده
جلوه هایی که دم به دم داری
حضرت عشق! حضرت باران!
در دل خسته ام حرم داری
در هوای زیارت حرمت
در به در می شویم مثل نسیم
السّلام علیک یابن رئوف
السّلام علیک یابن کریم
دل به آفاق جود می بندد
هر کسی آمد و اسیرت شد
در جوانی دل شکستهی ما
سرو قامت خمیده، پیرت شد
از نگاهت مراد می گیرم
شده قلبم مرید چشمانت
شاهد لحظه های دلتنگی!
دل تنگم شهید چشمانت
جان من! بین خانهی خود هم
به خدا آنقدر غریبی که
غربتت را کسی نمی فهمد
تویی و قلب بی شکیبی که ...
قفس غربت و دلی مجروح
پر و بال پرنده می ریزد
گریه می باری و کنارت باز
امّ فضل است خنده می ریزد
سر به دیوار بی کسی داری
در غروب غریب فاصله ها
گم شده ناله های بی رمقت
در هیاهوی شوم هلهله ها
دگر آقا تو خوب می دانی
ناله ی بی جواب یعنی چه
التماس نگاه لب تشنه
ندبه ی آب آب یعنی چه
به فدای کبوترانی که
دست در دست آسمان دادند
بال در بال ، گریه در گریه
به تنی خسته سایه بان دادند
حجره ات کربلا شده آقا
گریه های من اختیاری نیست
جای شکرش هنوز هم باقیست
در کنار تو نیزه داری نیست
غرق در خاک و خون رها مانده
بین گودال پیکر خورشید
خواهری خسته بوسه می گیرد
از گلوی مطهّر خورشید
سر قرآن که رفت بر نیزه
آسمان غرق در تلاطم شد
در هجوم سپاه سر نیزه
آیه های مقطعه گم شد
یوسف رحیمی