تهی دست
الها، خالقا، پروردگارا
کریما ، مُنعما، آموزگارا
تو غفّاریّ و ستّار و کریمی
خطابخش و خطاپوش و رحیمی
خداوندا گره بگشا ز کارم
که جز تو با کسی کاری ندارم
اگرچه رو سیاه و شرمسارم
خوشم که با کریم افتاده کارم
سگ این خانه را مولا کمک کن
مرا هم در نمک زارت نمک کن
اگرچه عاصی و آلوده هستم
گدایم بر سر راهت نشستم
گدایان بر سر ره می نشینند
کریمی بگذرد چیزی بگیرند
به گردن قید مهرت بسته ام من
بدم امّا به تو دلبسته ام من
به غیر از عجز کالایی ندارم
که در نزد تو ای سلطان بیارم
چه می پرسی ز حال عاشق مست
تهی دستم، تهی دستم، تهی دست
شهید بزرگوار غلامعلی رجبی