از سوی که میتابد؟ از روی تو یا خورشید؟
آیینه بگردانم من سوی تو یا خورشید؟
این سلسله ی زرّین با تار که میرقصد
بر شانهی نیشابور، گیسوی تو یا خورشید؟
تیر مژه ای سوزان، بر قلب من آتش زد
آه، از چه کمانی بود، ابروی تو یا خورشید؟
خورشید پرستم من، با روی تو حیرانم
دل پیش که بنشانم، پهلوی تو یا خورشید؟
یک ذرّه، کبوتر شد؛ گرمای چه دستانی
اینگونه طلسمش کرد، جادوی تو یا خورشید؟
بارانیِ یک بغضم در سایه ی دلتنگی
سر روی چه بگذارم، زانوی تو یا خورشید؟
سیب دل غلتانم، داغ است نمیدانم
می چرخد و میآید، از جوی تو یا خورشید؟
در نیمه ی خود امّا، گم شد وَ ببین تنها
یک آه به جا ماند از، آهوی تو یا خورشید !
قاسم صرافان