امامِ رئوف

ما منتظریم از سفر برگردی
یکروز شبیه رهگذر برگردی

با کاسه ی آب و مِجمری از اسپند
ما آمده ایم پشت در، برگردی

وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم
گفتیم نمی شود سحر برگردی؟

ما منتظر توایم، آقا نکند
یک جمعه غروب بی خبر، برگردی

ما گوشه نشین کوچه ی برگشتیم
ای کاش که از همین گذر برگردی

پرواز نمی کنیم از اینجا «شاید»
در فصل نبودِ بال و پر برگردی

وقتش نرسیده است ای مرد ظهور
با سیصد و سیزده نفر برگردی؟

     علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/6/23 ] [ 7:10 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 142
کل بازدیدها: 1193537