خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد
سر می برد، ولیک به خون جگر برد
آنجا که هیچ لب به حمایت نگشت باز
مظلوم، داوری به برِ دادگر برد
بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک
اینگونه ارث مادر خود را پسر برد
مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب
از نزد چند کودک لرزان پدر برد
کردند دست خویش به سوی خدا بلند
تا بابشان ز دست عدو جان به در برد
دیگر امید آمدن من کسی نداشت
یک تن نبود در بر آنان خبر برد
ای دادگر خدای غیور، این روا مدار
تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد
استاد حاج علی انسانی