آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم
گشته از باد خزان پرپر همه گلهای من
جستجو در بین این گلها گل زهرا کنم
دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان برپا کنم
گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم
تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم
تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم
می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن
تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم
تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم
کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه
در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم
بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن
دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم
گفت انسانی چو من نومید از هر در شوم
روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم
حاج علی انسانی