روزگارم با غلامى على سر میشود
هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود
بندهزاده بندهاى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود
جاى آن دارد بگیرم حلقهی دارش کنم
حلقهاى را که ز گوش بندگى در میشود
شأن او را نه قلم کافىست نه دفتر نه فهم
شأن سلمانش فقط صد جلد دفتر میشود
نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست
فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود
یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن
این چه موجودىست هم اول هم آخر میشود
از همینجا میشود فهمید «با مهر على»
عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود
محضر یاد على و محضر «نادعلى»
هرکه آدم میشود از این دو محضر میشود
ذات فیاض «امین الله» «امینى» پرور است
هرکه شد خورشید ذاتاً ذرّهپرور میشود
قدر زر زرگر شناسد، قدر زهرا را على
علتش این است داماد پیمبر میشود
بیشتر کار برادر را برادر میکند
حق بده پس با تو پیغمبر برادر میشود
کار خیر ما کنار حبّ تو میایستد
دوبرابر, سه برابر... صد برابر میشود
معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزهست
دلدلات رد میشود سنگ همه زر میشود
تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند
تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود
هریک از پیغمبران اول میآید محضرت
با تو بیعت میکند بعداً پیمبر میشود
دوستى از دوستان دوستان تو اگر
در جهنم هم که باشد آخرش در میشود
طفل خود را بر سر شانه نجف آوردهام
کودک است امروز, در آینده قنبر میشود
این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد
سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود
زان طرف سنگ نشانى هم ندارد فاطمه
زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود
"باز با..." نه... باز اینجا با کبوتر میپرد
شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود
حال من چون حال بیماری است زیر دست تو
هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود
علیاکبر لطیفیان