سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عاشقی را کمی خطر باید

دل مجنون و در به در باید

 

وصل بی دردسر گوارا نیست

همره وصل دردسر باید

 

تا رسیدن به خانه‌ی لیلا

بار بستن از این گذر باید

 

مهر اولاد را مجو از دل

جستجو کردن از جگر باید

 

صدقه دادن پسرداران

از همه هرچه بیشتر باید

 

این پدر را چنین پسر باید

این پسر را چنان پدر باید

 

کربلا درس میدهد به همه

زیر پای پدر، پسر باید

 

السلام ای صفای شش‌گوشه

عرش پایین پای شش‌گوشه

 

آمدی جذبه‌ی چمن باشی

اسوه‌ی نسل سینه‌زن باشی

 

آمدی تا که غرق ذات خدا

آمدی غرق خویشتن باشی

 

امدی تا که بعد پیغمبر

حاجت مردم قرن باشی

 

آمدی ای عصای دست حسین

پسر دیگر حسن باشی

 

آمدی تا که نسل ابراهیم...

را تو مهتاب انجمن باشی

 

روح زهرا و مصطفی و علی

سه نفر بین یک بدن باشی

 

با چه ظرفیّتی توانستی

یک‌تنه کلّ پنج تن باشی

 

لیلةالقدر در نزول اکبر

اشبهُ‌النّاس بالرسول اکبر

 

سدرةالمُنتهی ثمر داده

باغ آئینه برگ و بر داده

 

نوکران را ز خانه‌ی ارباب

حضرت عشق تاج سر داده

 

خاک پای تو بر دل سنگم

ارزش کیمیا و زر داده

 

حاجت مانده‌ی مرا ارباب

با نگاه تو بیشتر داده

 

بس که سرمست گشته او گویی

به حسن هم خدا پسر داده

 

مرتضی اشک شوق می‌بارد

نوه داری چه لذّتی دارد

 

یاد دادی بهار بودن را

نفس خود را مهار بودن را

 

و تو آموختی چه خوب آقا

از حسن سفره‌دار بودن را

 

دست تو هر سلاح و شمشیری

حس کند ذوالفقار بودن را

 

به تو آموخت بوسه‌ی حیدر

فاتح کارزار بودن را

 

وسط معرکه ندارد خصم

چاره‌ای جز فرار بودن را

 

بال جبریل آرزو دارد

زیر پایت غبار بودن را

 

یاد دادی به ما کنار پدر

سر به زیر و کنار بودن را

 

یوسف اهل خانواده تویی

در امامت امام‌زاده تویی

 

از نگاه تو سروری می‌ریخت

معجزات پیمبری می‌ریخت

 

وجنات تو فاطمی بود و

از تو رفتار حیدری می‌ریخت

 

زیر سجاده‌ی مناجاتت

بال جبریل عجب پری می‌ریخت

 

سر بازار یوسف حُسنت

فقط از عرش مشتری می‌ریخت

 

از اذانت فقط نه از نامت

سرّ اللهُ‌ اکبری می ریخت

 

همه وابسته‌ی تو در خانه

بس که از تو برادری می‌ریخت

 

یا علی، زیر رقص شمشیرت

سر یل‌های لشگری می‌ریخت

 

تا شود دور چشم هر بد دل

صدقه می‌دهد ابوفاضل

 

از خداوندمان چه میگویی

از مسیر جنان که میگویی

 

دل بابا به وجد می‌آید

دم مغرب اذان که میگویی

 

تو بیا و خودت مرا برسان

به همان آسمان که میگویی

 

کاش باشم همان که میخواهی

کاش باشم همان که میگوهی

 

از غلامان حلقه برگوشم

به روی چشم آن که میگویی

**

پشت پایت دعای بابا بود

ربنا ربنای بابا بود

 

عطش تو مجال رفع عطش

از لب و بوسه‌های بابا بود

 

خواهران بعد رفتنت گفتند

علی‌اکبر عصای بابا بود

 

ولدی یا علی؛ علی ولدی

آخرین ناله‌های بابا بود

 

آنچه در بین خنده‌ها گم شد

گریه‌ی بی‌صدای بابا بود

 

به پسر ارث میرسد ز پدر

کفن تو عبای بابا بود

 

چشم تو روشن ای غیور حرم

عمه آمد میان نامحرم

 

محمدجواد پرچمی


[ جمعه 94/3/8 ] [ 5:9 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 271
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186169