سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

پَرِ شکسته به بالا نمی‌رسد هرگز

تلاش می‌کند اما نمی‌رسد هرگز

 

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنّا نمی‌رسد هرگز

 

اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق

به سوی خانه لیلا نمی‌رسد هرگز

 

چنان مقام به عشّاق می‌دهد الله

به فکر مردم دنیا نمی‌رسد هرگز

 

مقام و سلطنت و پادشاهی عالم

به پای رعیتی ما نمی‌رسد هرگز

 

و بی ولای تو و خانواده‌ات آقا

کسی به عالم معنا نمی‌رسد هرگز

 

بدون گوشه‌ی چشم تو شیعه در محشر

به خاک‌بوسی زهرا نمی‌رسد هرگز

 

مسیح آل محمد؛ مسیح زهرایی

به گرد پای تو عیسی نمی‌رسد هرگز

 

پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا

کبوتر تو به سویت رها شده آقا

 

زمان مستی ما انتها ندارد که

مریض عشق تو بودن دوا ندارد که

 

بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه‌کنم؟

بهشت بی‌گُلِ رویت صفا ندارد که

 

نمی‌دهم به بهشت خدا حریم تو را

بهشت قدّ حریم تو جا ندارد که

 

فدای بنده‌نوازیّ و مهربانی تو

سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که

 

کجاست حاتم طائی ببیند اینجا را

کسی شبیه تو دست عطا ندارد که

 

سرای توست پذیرای آرزومندان

کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که

 

میان این همه القاب نیک؛ هیچ اسمی

صفای کُنیه‌ی ابن‌ُالرّضا ندارد که

 

تویی که آینه‌ی حیّ ذوالمَنَن خوانم

عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم

 

امام عسگری آقا؛ امیر؛ مولانا

دو دست خالی ما را بگیر؛ مولانا

 

گدای نیمه‌شب، بین این گذر هستم

بیا و توشه بده بر حقیر؛ مولانا

 

نگاه روشن خود را ز ما دریغ مکن

منم به دام نگاهت اسیر؛ مولانا

 

به نفس سرکش و طغیانگرم نگاهی کن

دعا نما که شوم سر به زیر؛ مولانا

 

بصیرتی بده آقا که راه کج نروم

تویی تو آینه‌ی یا بصیر؛ مولانا

 

به کوری همه‌ی دشمنان، خدای کریم

نوشته نام تو را از غدیر مولانا

 

تویی که چشمه‌ی ناب معارفی آقا

کمال سیر و سلوک هر عارفی آقا

 

هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم

میان صحن تو دنبال نوکری هستم

 

دعای بال قنوتم که مستجاب شدم

که تحت رایت عشقم؛ پیمبری هستم

 

هزار مرتبه مدیون ربّنای توام

اگر که شیعه‌ی مجنون حیدری هستم

 

به انقلاب خمینی همیشه محتاجم

به یاد خون شهیدانِ کوثری هستم

 

چه منّتی به سر من نهاده دست شما

که تابع سخن ناب رهبری هستم

 

شباهتی است میان دل من و دل تو

شباهتی است که مثل تو مادری هستم

 

به روز حشر کشم نعره‌های مستانه

که من غلام غلامان عسگری هستم

 

مجیر آل رسولی مدد ابالمهدی

فروغ چشم بتولی مدد ابالمهدی

 

بیا دوباره کرم‌کن بر این گدای خودت

پرم بده گل زهرا تو در هوای خودت

 

خدا کند که شبی هم مسِ وجود مرا

طلا کنی تو به اعجاز کیمیای خودت

 

نشسته‌ام بنویسی مرا مسلمانت

که آشنا کنی‌ام باز با خدای خودت

 

خدا کند بگذاری تو دست‌های مرا

به دست‌های گل غایب از سرای خودت

 

چه می‌شود که زمان ظهور فرزندت

فدایی‌ام بکنی پای بچّه‌های خودت

 

تمام حاجتم این است یوسُف هادی

مرا خودت برسانی به سامرای خودت

 

گدای سامره هستم؛ دو دست من خالی‌ست

گداییِ سر کوی شما عجب حالی‌ست

 

عطش میان حرم رود نیل می‌گردد

سرشک دیده‌ی ما سلسبیل می‌گردد

 

کسی که زائر قبر غریبتان باشد

میان آتش غم‌ها خلیل می‌گردد

 

ندارد هیچ تعجّب که در کنار شما

کبوتر حرمت جبرئیل می‌گردد

 

به حج نرفته‌ای اما طواف درگاهت

هزار حجّ خدا بی‌بدیل می‌گردد

 

به حلقه‌های ضریحی که نیست در حرمت

دل شکسته‌ی زائر دخیل می‌گردد

 

دوباره پای برهنه به جاده می‌آئیم

به سوی صحن و سرایت پیاده می‌آئیم

 

محمدجواد پرچمی


[ چهارشنبه 93/11/8 ] [ 7:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 219
بازدید دیروز: 338
کل بازدیدها: 1187112