امامِ رئوف | ||
از خیمهها دور از تمنّای نگاهم آنروز رفتی و دلم پشت سرت ماند بیچاره لبهایم به دنبال لب تو در حسرت آن بوسههای آخرت ماند
بوسیدن لبهای من وقتی نمیبرد حق دارم از دست لبت دلگیر باشم وقتی به دنبال سرت آواره هستم باید اسیر این همه زنجیر باشم
یادش به خیر آن روزهای در مدینه دو گوشواره داشتم حالا ندارم رنگ کبودم مال دختر بودنم نیست من مشکلم اینجاست که بابا ندارم
از شدّت افتادنم از روی ناقه دیگر برایم ای پدر پهلو نمانده گیرم برایم چند معجر هم بیارند من که دگر روی سرم گیسو نمانده
از کربلا تا کوفه، کوفه تا به این جا در تاول پایم هزاران خار میرفت بابا نبودی تا ببینی دختر تو با چه لباسی کوچه و بازار میرفت
دیدم که عمه آستین روی سرش بود از گیسوی بیمعجرم چیزی نگفتم وقتی که از گیسو بلندم مینمودند از سوزش موی سرم چیزی نگفتم علی اکبر لطیفیان [ چهارشنبه 93/9/5 ] [ 9:21 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |