سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عرض گلو

ششماهه‌ترین تشنه به دست پدر آمد

با لب زدنش گریه‌ی هر سنگ درآمد


در فاصله‌ی کوچک یک بوسه به سرعت

بی‌تاب شد و حوصله‌ی تیر سرآمد


این عرض گلو لازمه‌اش تیر سه‌شعبه ‌است؟

یا آهن سرد است؟ چرا شعله‌ور آمد؟


می‌خواست که کمتر بشود زحمت شمشیر

با این همه شدّت به گلویش اگر آمد


در رگ‌رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد

بابا چه کشیده است که تا تیر درآمد

***

مادر شوی و منتظر؛ آنوقت ببینی

قنداقه‌ی خونین شده ای از پسر آمد


نزدیکی شرمندگی نیزه‌ی سقّا

خورشید سرش از افق نیزه برآمد

علیرضا لک


[ جمعه 93/8/9 ] [ 1:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 154
بازدید دیروز: 484
کل بازدیدها: 1187531