سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت  

آتش گرفتم؛ سوختم؛ برگ و برم ریخت

 

بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود

تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت

 

عمه صدا می‌زد همه بیرون بیایید

جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت

 

بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟

مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت

 

چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم...

بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت

 

موهای من بابا یکی هست و یکی نیست

از بس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت

 

هم گوشواره هم النگوی مرا برد

میخواست معجر را برد موی مرا برد

 

با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟

تو هم که جای سالمی در سر نداری!

 

این موی آشفته چرا شانه نخورده؟

بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟

 

مثل خودم خیلی مصیبت‌ها کشیدی

اما تو مَردی و غم معجر نداری

 

قرآن نخوان بر روی نیزه، می‌زنندت

بنشین به زانویم اگر منبر نداری

 

هر بار که رفتی سفر چیزی خریدی

بابا از آن سوغات‌ها دیگر نداری؟

 داود رحیمی


[ دوشنبه 93/8/5 ] [ 10:24 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 1189050